قلعه ی شیطان
قسمت: 59
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
یک روز گذشت و میتوان گفت چه در شمال و یا جنوب قلمرو هازارد، آخرین دشمنان او جان خود را از دست دادند، در شمال ژنرال بزرگ آندد شمشیر خودش را از سینه رهبر قهرمانان فردی در رده ششم به بیرون کشید و اطرافش را نگاه کرد در حالی که هنوز نمیتوانست باور کند چگونه این قهرمانان میتوانستند آنقدر به قدرت خود مغرور باشند و با پای خود در تله او پا بگذارند، با این حال با از دست دادن بیشتر از نصف ارتش خود احساس سرافکندگی میکرد و بیشترین عامل مشارکت در پیروزی را طلسمهای آسیب دسته جمعی هژنا میدانست و ساحرههای او که با داشتن مهارت نادر پرواز نظم ارتش قهرمانان را به هم میزدند، با این حال او شروع به دستور دادن برای جدا کردن آیتمهای قابل استفاده برای فروش و آیتمهای از بین رفته برای ذوب در آهنگری و اجساد قهرمانان که نمیتوان رستاخیز بر آنان انجام داد را به دیگران سپرد تا به انبارها ببرند، در حالی که خودش با دستمالی، خون را از ساعد بند طلایی جدیدش پاک میکرد و در فکر فرورفته بود، چرا که احساس عجیبی داشت، احساس آشنا ولی مبهمی که او را یاد گذشتهای میانداخت که به یاد نمیآورد.
_
با آن و در جنوب هازارد جسد دو شاهزاده تاریکی و شاه دورفهای تاریک را در جلوی خود داشت و از سمتی پادشاه مرگ که رتبهاش به وارلرد سقوط کرده بود در کناری با آسیبهای وخیم دراز کشیده بود.
«پادشاه مرگ حال چه فکر میکنی؟ آیا من فردی هستم که میتوانی او را دست کم بگیری؟»
با آن پادشاه به خود زحمت نداد تا سکوت خود را بشکند و فقط به آسمان نگاه میکرد مانند آنچه در یک ساعت گذشته انجام داده بود.
«آه پیرمرد پتانسیل تو در ارتش من میتوانست آنقدر درخشان باشد که ستارگان به آن حسودی کنند ولی حال به خودت نگاه کن! با ارتشی بسیار بیشتر از من نتوانستی در برابر آنها بایستی! ولی در آخر این من بودم که حتی افسانههای آنها را در هم شکستم!»
دیگر با آن پادشاه مرگ به او نگاه کرد و سکوتش را شکست.
«عاقبت استفاده از قدرت آبیس فقط تو را به نابودی خواهد کشاند! کشتن افسانههای این دنیا کاری جز تضعیف دفاع آنان در برابر آبیس نخواهد کرد! در آخر، زمانی که آبیس یورش واقعی خود را آغاز کند خواهی دید که مهره پوچ ...
کتابهای تصادفی

