قلعه ی شیطان
قسمت: 52
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
پادشاه مرگ با زیر پا گذاشتن ارتش دویست هزار نفری از جناح تاریکی شمشیر ترک برداشته غول آسایش را به کناری انداخت و نگاهی به ارتش سه میلیونی خودش کرد .
« دو میلیون دیگر و آن موقع خواهد بود که سگ نابودی پارس هایش بی امان خواهد بود .»
البته کسی از دشمانش زنده نمانده بود تا بتواند به او درباره اخبار جدید از نیروهای هازارد بگوید چرا که اگر کسی بود مطمئنا برنامه های او تغییر می کرد .
«جهان بدون ظلم و جنگ به راحتی بدست نمی آید … امیدوارم تا بتوانم نسل این موجودات تاریک و شیاطین را پاک کنم تا بتوانم لبخند ابدی بر لبان هر کودک انسان را ببینم ... »
…
با آن در جنوب در دو قلعه متفاوت ولی عظیم با ارتفاع دو هزار متر هر کدام ، در دو پایتخت و دو حماسه اوج ، یکی در وان حین حمام خون ، یکی در حال آموزش شمشیرزنی به همسرش جدیدش ، هر دو خفاش های حامل نامه را دیدند که در نزدیکی آنها پرواز می کردند و با حس کردن بوی خون آشنا بر روی آنها ، نامه را از آنها گرفتند و با خواندن متن آن چشمانشان نور خشم و قصد قتل شدیدی را از خود ساطع کرد .
…
شهر برج های طلایی از امپراتوری در هرج و مرج بود چرا که شایعه کشف دو شیطان حماسی در دوکی همسایه آنها باعث شده بود تا اکثر مردم خانه های خود را به قیمت بسیار کمتری بفروشند و از این شهر فرار کنند و همینطور معضل تهیه خوراک برای شهروندان باقی مانده وجود داشت و بدون وجود تاجران و کشاورزان که همگی فرار کرده بودند فقط افراد طمع کاری وجود داشتند که منابع را با قیمت های سرسام آور به فروش گذاشته بودند ، در این بین و داخل میخانه ای که اکثر قهرمانان شهر جمع می شدند و شاید بتوان گفت تنها مکانی بود که جمعیت اش تغییر نکرده بود بر سر میزی الریک شمشیرزن ، هامون نیزه دار ، جیکوب سپر دار ، آسرا جادوگر ، فریا شفادهنده گروه پنج نفره قهرمان سطح چهار بودند که پادشاهان زیاد سطح سه و چهاری را شکست داده بودند و با قدرت خود از صفر توانستند به جایی برسند که حال بودند .
با وجود چنین گروه تشکیل شده کامل انسان که بسیار کمیاب بود در میخانه اکثر گروه ها حداقل یک موجود از نژادی دیگر را در گروه خود داشتند و این گروه ...
کتابهای تصادفی
