قلعه ی شیطان
قسمت: 51
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
لاموراک مانند عادت روزانه خود در کلیسا مقابل مجسمه طلایی فرشته مانند زانو زده بود و با نگه داشتن نشان ستاره ای دوازده گوش خود در دو دست با ورود شوالیه مورد اعتمادش آهی از درون کشید .
«چه شده است؟»
فوسارد حال خوبی نداشت و با چهره ای بی حال و لحنی خسته جواب داد .
«ارتش مارکینز تور توسط موجودی در اوج سطح حماسه ای در هم شکسته شده و طبق گزارشات موجود حماسه ای گویا احضار و زیردست پادشاه شیطان بوده و خود پادشاه شیطان نیز قدرتی برابر با اوایل سطح حماسه ای دارد.»
لاموراک نشان ستاره را در دستش فشرد و از جایش بلند شد با اینحال نگاهش مجسمه طلایی پانزده متری را ترک نکرد .
«برادرم چه شد؟»
«مارکینز تور به دلیل استراحت شبانه کمی دوتر از میدان جنگ با نیروهای نخبه خود کمپ کرده بودند و کنت آنتونیو رهبری را بر عهده گرفته و پیشروی می کردند ، در این بین تنها تعداد انگشت شماری توانستند از تعقیب نیروهای پادشاه شیطان فرار کنند و کشته نشدند ، باور دارم تنها زنده ماندن مارکینز تور در بین نجیب زادگان مطمئنا به عنوان پیامی از سمت پادشاه شیطان بوده باشد.»
لاموراک به عقب برگشت و با چهره ای که قاتل قلب بسیاری از دوشیزگان و جان شروران زیادی بود به جلوی فوسارد با قدم های آرام خود رسید .
«دو موجود در سطح حماسه ای … کمک گرفتن از شاه آرتور فقط بهانه ای به دست حرامزادگان می دهد تا نوادگان پلینور را بیشتر از آنچه که می توانستند تمسخر کنند … برای دوک آگلوله دو گالیس و دوک پرسیوال نامه ای بفرست و تقاضای حمایت نظامی کن_»
«لاموراک برادرانت مطمئنا از جنگی که خط خونی پلینور را تهدید کند فرار نخواهند کرد …. ولی شرایط قلمرو آنان از آنچه فکر میکنی نیز بدتر است ، امیدی به آنان برای فرستادن کمک قابل توجهی ندارم.»
لاموراک بوسه ای بر مدال ستاره اش زد و رهایش کرد تا توسط زنجیر طلایی خود از گردن او آویزان بماند ، سپس چشمان نورانی اش به آرامی بالا رفت و چشمان فوسارد را به خود آویخت .
«خداوند برای بندگان خود جز خیر چیز دیگری نمی خواهد و این آزمونی است که ما برای جلب رضایت خداوند باید از آن سر بلند بیرون بیاییم!»
فوسارد رویش را برگر...
کتابهای تصادفی
