قلعه ی شیطان
قسمت: 50
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
هازارد در حال عبور از دروازه قلعه اش در محاصره سی مادیان به هژنا در کنارش نگاه می کرد که به احضار او پاسخ داده بود .
«پس میگی که نمی دونی اون کیه؟»
هژنا سرش را تکان داد با اینحال گویی چیزی به یاد آورد.
«موجودی بالاتر از سطح حماسه ای نمی دونم واقعا کیه ولی شایعاتی وجود داره که میگن چرا شاهزاده های تاریکی خودشون رو شاه نام نمی برن ، البته تا به حال از اونها سوال شده ولی جوابشون همیشه این بوده که لیاقت شاه نام برده شدن رو ندارن .»
هازارد کمی تفکر کرد زیرا که به یاد آورد آن موجود در زمان کشتن الیزابت اشاره ای به جد خون آشام کرد و از آنجایی که جناح تاریکی هر دو شاهزاده خون آشام بودند نتیجه ای گرفت.
«پس اون پادشاه راستین تاریکیه؟»
هژنا نیز متوجه سخنان هازارد شد با اینحال نمی توانست باور کند هازارد از رویارویی با موجودی در سطح افسانه ای که بسیاری آنرا فراموش کرده بودند زنده برگردد .
«به من بگو آیا شایعه ای از اینکه کسی در رتبه افسانه ای باشه وجود داره؟»
هژنا از آنجایی که از قبل به آن فکر کرده بود به سرعت شایعه هایی که شنیده بود را بازگو کرد.
«در شمال شایعه ای هست که زیگفرید توانایی شکست موجودات افسانه ای رو داره ، همراه با اون در شمال پیر افسانه ای بزرگترین قبیله غول ها حضور داره و در امپراتوری پادشاه اژدهایان طلایی که قرن ها در خواب است گفته میشه در سطح افسانه ایه البته اگر در نظر نگیریم که شاه آرتور با شمشیر افسانه ای خودش شاید بتونه بر افسانه ای غلبه کنه.»
با آن هازارد متوجه شد که هر جناح در این قاره قدرت پنهانی را شاید پشت خود داشته باشد و او هنوز که هنوزه با چنین سطح قدرتی در بالای هرم قدرت قرار نمی گرفت .
«با رسیدن به سطح حماسه ای پادشاه مرگ به سراغم میاد و اگر به سطح افسانه ای برسم اون پیرمرد … انگار با هر شکستن سطحی باید یک آزمون قدرت بدم…»
سپس به جلوی محراب رسید و گزارش لیچ ها که ارتش کوچک ده هزار نفری از امپراتوری در حال فرار را تعقیب کرده بودند را شنید.
[ارباب تعداد انگشت شماری را همانطور که دستور دادید رها کردیم.]
[کار خوب ، حال برگردید]
با آن جلوی محراب ایستاد و پس از اهدای تمام ارواح قهرمانان به جز یکی اولین احضار حماس...
کتابهای تصادفی
