قلعه ی شیطان
قسمت: 47
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
دوک لاموراک شوالیه ای جنگجو که به شوالیه طوفان شناخته می شد ، در حال عبادت در کلیسا بود و با باز شدن درب کلیسای عظیم به عقب برگشت .
«گفتم که مرا در هنگامه نیایش خود قطع نکنید.»
شوالیه ای که به مانند دوک فقط لباس پارچه ای نجیبی پوشیده بود ، به سمت دوک با چهره زیبا و موی فر او در هنگام برگشتنش با آن لباس نجیب سفید آن هم در مقابل مجسمه ای طلایی عظیم از فرشته ای با ترازوی عدالت در دست که قاتل قلب دوشیزه های بسیاری بود سرش را پایین انداخت .
«دوک … مارکینز تور برادرتون درخواست حمایت شما رو در امور نظامی و مرزی دارن .»
لاموراک با آن برگشت و با نماد ستاره ای شکل در دستش به نیایش خود ادامه داد .
«در صورتی که به کمک برادرم بروم نجیب زادگانم که در بحران های اخیر به کمک شان نرفته ام مرا فردی تبعیض گرا می خوانند و حمایت آنان را از دست خواهم داد ، می دانی که حرامزاده گاوین حتی حال با وجود چنین مشکلاتی نفرتش را از خاندان ما و پدر مرحومم از چشم عموم پنهان نمی کند .»
شوالیه ای که زانو زده بود از نزدیک ترین محافظان دوک و تا حدودی از هر اسراری در خاندان شاه پلینور باخبر بود.
«به قاصد خواهم گفت تا مشکلات او مشکلات اوست.»
لاموراک در حین نیایش خود نیشخندی زد زیرا همیشه استدلال های شوالیه ای که از کودکی با یکدیگر بزرگ شده بودند و دوش به دوش میدان های جنگ بسیاری را جنگیده بودند از سخنانش بر مذاقش خوش می آمد.
«می توانی بروی ، پدر مقدس نیز به زودی خواهد آمد برای تقدیس در اینجا باش.»
شوالیه از روی زانوی خود بلند شد و پس از تعظیمی کلیسا را ترک کرد .
با بیرون آمدن از کلیسای عظیم در شهری با جمعیت دوازده میلیونی به بیرون نگاه کرد ، پالادین ها که تعدادشان با حدس نیز قابل شمارش نبود در حال تمرین و تکرار استراتژی و مانور های میدانی خود بودند ، با آن شوالیه فوسارد شوالیه رعد سرخ از بین آنان در حالی که با عبورش هر پالادین شم...