قلعه ی شیطان
قسمت: 46
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
«تا زمانی که به سطح حماسه ای برسم باید صبر کنی و تا اون زمان از مرز ها در مقابل تاریکی که در همین سمت هست دفاع خواهی کرد ، حال آیا قبول می کنی؟»
صدای خنده های هستریکی از زیر یخ ها آمد .
«از من سو استفاده خواهی کرد و فکر می کنی که چنین برنامه ای به سودت خواهد بود! ولی بدان این نفرینی بر وجودت خواهد ماند و روزی که موعدش برسد ! از کرده امروزت پشیمان خواهی شد!»
هازارد به طور جدی سکوت کرد زیرا می دانست چنین تهدیدی توخالی نیست و در روز موعد مبارزه سختی را در پیش خواهد داشت، ولی با برنامه های فعلی در ذهنش تصمیم گرفت به قدرت خود و پیشرفت احتمال خود ایمان داشته باشد .
«امیدوارم تا اون روز هنوز وجود داشته باشی تا بتونی پشیمونم کنی!»
با آن هازارد حتی نیازی به قرار داد روح را لازم ندانست زیرا شخصیت پادشاه مرگ بی نام را به خوبی می دانست ، چنین فردی با وجود پادشاه بودن در حکومت خودش چنین هنر رزمی و تجربه ای داشت که نشان دهنده بسیار راز ها و اطلاعات درباره او بود.
«وجود من تا آن روز پاک نخواهد شد ، ولی بدان! با انسان ها نخواهم جنگید!»
هازارد در حین ترک با افرادش در حالی که مادیان ها مانند مایع از زیر سنگ ها بیرون آمدند فریاد زد .
«چه فرشته باشد چه شیطان! هرچه قلمرو ام را به آشوب بکشد با خشم من رو به رو خواهد شد ، انسان ها که در مرز هایم جولان می دهند نیز در امان نخواهند ماند و نیازی به جنگ تو علیه انسان نیست زیرا خود و ارتشم در برابر آنها کافی خواهیم بود.»
«امیدوارم…»
_
یک هفته بعد زمانی که هازارد تعمیر استحکامات و ساختمان هایش را تمام کرده بود به گزارش هژنا در بالاترین طبقه قلعه اش گوش میداد .
«هزار و دویست ساحره که در زندان بودند همگی به خدمت شما در آمدند و سوگند وفاداری به من خوردند همونطور که خودتون درخواست دادین!
خبر بعدی هم اینه که پادشاه مرگ تونسته یک شهر نظامی کوچک با پنجاه هزار نگهبان رو به تنهایی فتح کنه …»
هازارد در اتاق خالی اش در حال ...
کتابهای تصادفی

