قلعه ی شیطان
قسمت: 34
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
«دورف!»
با فریاد او صدای فریاد بزها به گوش رسید. بزهای عظیمی که کاملا زره پوش با سرعت از تونلها به بیرون میپریدند. در حالی که هر کدام سوار کار خود دورفی مسلح به سلاح های مختلف را حمل میکردند با سرعت و قدرتی بسیار به نیروهای شیاطین خود را میکوبیدند و درون صفها و ارتش آنها از کنار بالهها نفوذ کردند که باعث وحشت شیاطین شدند.
با این حال این در حالی بود که پس از آن کالسکههای جنگی که شش بز هر کدام را میکشید، ظاهر شد و با کراسبو خودکار بر روی هر کدام ارتش شیاطین چه هوایی و زمینی را به سیخ میکشید.
پادشاه شیطان فنریر که در همان نزدیکی بود بز جنگی را با قدرت به سمت دیگر متمایل کرد؛ زیرا توان متوقف کردن کالسکه آن را نداشت و درحالی که صدای فریاد جنگی دورفها را میشنید که با زرههای جنگی خود شروع به ظاهر شدن و تشکیل صف در برابر آنها کرده بودند. با دیدن آنها او قسم خورد. چنین لحظه ای را قبلا در فیلمی داخل زندگی قبلی اش دیده بود. دورفهای زره پوش پس از تشکیل دیواری از سپر نیزه های خود را به بیرون آوردند و چکش دارها و افرادی که سلاح های جنگی را داشتند در پشت خود جا دادند. درحالی که به لشکر درمانده شیاطین نگاه میکردند. افرادی که بازمانده تهاجم بز سوارها و ارابه های جنگی در آرایش نامنظمی بودند.
«سپر به سپر!»
فریاد جنگی دورفها چیزی بود که کل میدان را در طی جنگ خونآلود تصرف کرد. با این حال افسران نیروهای شیاطین شروع به فریاد دستورات و تشکیل صفوف کردند در حالی که پادشاه شیاطین فنریر دستور میداد تا ارابه ها که در حال درو کردن سپاهشان بودند رهگیری شوند تا آنکه ناگهان صدای انفجار مانند صاعقه باعث شد تا هزاران نفر از شیاطین سقوط کنند. فنریر نگاهش را به سمت سپاه دورفها برگرداند و توانست صف متشکل از ده هزار دورف مجهز به آرکبوس که تفنگ ابتدایی با استفاده از باروت را ببیند. دود آنها هنوز از بین نرفته تا آنکه صفوف دیوار سپر و نیزه پنجاه هزار نفری دورفها فریادی جنگی به زبان دورفی سر دادند.
«اونفال کول آف فیجال !»(پسران کوهستان)
سپرهایشان بلند شد .
«چارج!»
پس از آن این ارتش درمانده شیاطین بود که خشم دورفها را دریافت و شروع به کاهش روحیه و عقبنشینی کرد. وحشت چنان به صحنه رو به رویش خیره شده بود گویی مرگ در هر لحظه به او نزدیکتر میشود. او تنها سه کنت را کشته و باقی آنها او را به گوشهای کشانده و مارکینز والکری شاه شیطان خرس غول آسا آبیس را مورد ضرب و شتم قرار داده بود و شاه شیطان چشم آبیس در حال بازیابی مانا از دست رفته خود بود و شاه فنریر که نیزهها بدن او را به سیخ کشانده و هر لحظه به مرگ نزدیکتر میشد، ارتش الفهای یخی با آن و پس از ظاهر شدن و دیدن روحیه بالای دورفهای شمال نیز مانند آنها شروع به پیشروی کرده بودند.
در این لحظه وحشت میدانست پایان اگر متغیری وجود نداشته باشد نزدیک است و فقط توانست امیدش را به یک نفر بسپارد و آن هم با اجازه دسترسی به دروازه او بود که در عمق قلمرواش شروع به درخشیدن کرد و به سه موجود آندد اجازه عبور داد.
حال او امیدش فقط به آنها بود تا آنکه نگاهش به سمتی رفت و با دیدن شخصی سوار بر یک گراز عظیم به رنگ خونی و زره پوش که چکشی به دست گرفته و مقابل او آمده بود شروع به نفرین شانس بد خودش کرد.
تورین چکش آهنی پادشاه دورفها با دیدن شاه شیطان غوغا در هالهای آتشین که از ضربات الفهای کنت یخی توانایی حمله قدرتمندی را نداشت و دائم با چکش عظیمش سعی در دور کردن دشمنان و دفاع از خود بود. چشمانش شرو...
کتابهای تصادفی


