قلعه ی شیطان
قسمت: 33
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قلعهای سنگی که باد های تند و سرد شمال بر آن خود را میکرد استوار مانده و با قدرت در برابر آن مقاومت میکرد. در داخل قلعه نیز زنی وجود داشت که مانند قلعه خود سرسخت بود. این زن مو بور چشم نیلی، الف یخی با پوست آبی آسمانی و در کنار میزی که فرماندهان او بودند در حال شنیدن جزئیات نبردی بود که سربازانش در چند کیلومتری از این مکان جنگ خونینی را ادامه میدادند. او که خود زره جنگی اش را پوشیده بود کلاهی با دو پر فلزی از کنار کلاهخودش به بیرون میزد آماده آن بود که در زمان مناسب به میدان جنگ بپیوندد ولی فرماندهانش او را از این کار بازداشتند، چرا که حریف آنها هر فرمانده انگشت نمای آنها را با ترفندهای عجیبی میکشت و باعث شده بود که آنها از ترس مرگ از فاصله دوری به نیروهای خود دستور بدهند و تا زمانی که فرمانده دشمن را پیدا نکرده بودند از جانب خود حرکتی نکنند.
"مارکینز الگوتا سیو آلتز" زنی شجاع و در دستور شوالیههای زمستان به نام والکری ها بود و هر لحظه که به سخنان پرچمداران خودش گوش میکرد و از تلفات در میدان جنگ آگاه میشد تحملش تمام شد و بر روی میز کوبید که با برخورد دستکش فلزی زره تمام تنه او میز سخت و آهنی را در همان ضربه خم کرد.
«اگر اون شیطان زیرزمینی بتونه با هر ترفندی منو از پا در بیاره پس منتظر موندن هم فایده نداره! یک میلیون سرباز اون پایین دارن تا پای مرگ میجنگن و ما فرمانده های اونا که طبق آیین قسم خوردیم از جونشون دفاع کنیم اینجا نشستیم! هر لحظه دیگه ای که اینجا بمونیم مطمئنا صدها زندگی دیگه از بین خواهد رفت و صدها خانواده داغدار خواهند شد!»
کنتها و ویسکنتهای زیر رده او فقط میتوانستند از زیر نگاه خشمگین او سر خود را پایین بیاندازند؛ اکثر آنها شوالیهها و جادوگران الف های یخی بودند و مارکینز آنها نیز فردی بود که بر کل این نژاد زیر نظر دیتریش پادشاه قلمرو شمال و زمستان فرمان میداد.
«میخوام تمام پرچمدارانم در نزدیکی غاری که این شیطان پس فطرت نفرین کرده و تمام روستاهای مردمان غیرنظامی رو سلاخی کرده جمع بشن! باشد که روح او در سرمای انتقام ما یخ بزند!»
«شمال پیروز!»
پرچمدارانش پس از سلام خود از سالن مجلل قلعه او خارج شدند و خود او به تراس قلعهاش رفت و با بینایی خود صف عظیم نیروهایش را دید که تا پنجاه کیلومتری نزدیک به غار صف کشیده و کمپ های خود را بنا کرده بودند و هر لحظه تعداد بیشتری وارد و تعدادی جنازه از ورودی غار خاج میشد.
«قلب تو را در یخ نگه خواهم داشت و تا ابد روحت را در آن زندانی خواهم کرد، نفرین ابدیت الف های یخی را از آن تو خواهم کرد !»
یک هفته از نبرد آنها گذشته بود و تا به الان او دیگر نمیتوانست صدای گریه و ناله ی خانواده کشته شدگان در شهر زیر قلعه خود آن هم زمانی که آنها برای منافع او میجنگیدند و خود او در قلعه بود بپذیرد.
ساعتی گذشته بود و حال مارکینز در زیرزمین بود و از وجود چنین گرمای زیادی به دلیل مذاب های اطرافش احساس بدی داشت ولی چنین موضوعاتی باعث خم به ابرو آوردن آن نمیشد. پس از نزدیک شدن به نبرد و شنیدن فریادها او سریعا به جلو پرید و تمام پرچمداران پشت خودش را مجبور به تکرار حرکت او کرد. با ورود او و چندین سطح وارلرد که خود نیز وارلرد سطح 5 بود دیوهای انساننمای غول پیکر سرخ با زره و تبرهای عظیم و جنگی خود که در سطح نخبه و لرد بودند مانند کاغذ با وجود زره های آهنی سنگین شان بریده شدند و به داخل لانه و عمق قلمرو خود عقبنشینی کردند. الگوتا با رضایت از عمل خود و پرچمدارانش در هر ثانیه و با هر حرکت شمشیر ساخته شده از یخ های فشرده دریاچه مقدس شمال راه خود را به درون انبوه دیوها باز و خون بنفش و گاهی سیاه آنها را در هر سمتی پخش میکرد. با...
کتابهای تصادفی


