قلعه ی شیطان
قسمت: 30
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
یک روز گذشته بود و پرچمداران کنت شهر دروازه های جهان برای کمک به او از سراسر قلمرو او شتافته بودند ولی هیچ چیز جز ویرانه و خون بر روی زمین یافت نمیشد، حتی یک انگشت از انسان و یا موجودات زنده قابل ردیابی نبود.
در بین ده ویسکونت که در آنجا با زره های جنگی خود ایستاده بودند، یکی از آنها لباس و ردای جادوگری داشت از روی اسب خود پایین پرید و به خون سیاه بر روی زمین با دقت نگاه کرد و دستش را بر روی آن گذاشت و شروع به ورد گفتن جادویی کرد که میتوانست گذشته یک هدف مشخص را به او به صورت رویا نشان دهد. نه ویسکونت دیگر و پرچمداران آنها با چشمانی که دنبال جواب بودند نیز به او نگاه میکردند و با دانستن قابلیت های خاص او منتظر بودند تا او به آنان نتیجه را بگوید ولی نمیدانستند که او حال خودش در رویای خود زندانی شده بود .
ویسکونت جوان و جادوگر که از دنبال کننده های خدای خرد بود و با سطح ارباب در جوانی به عنوان نابغه شناخته میشد با جادوی ذهنی خود در حال خواندن گذشته خون بود تا آنکه به صحنهای رسید. سربازی که لباس ارتش کنت را داشت در مقابل او ایستاده و شمشیر خودش را در قلب او و سپس با چرخشی سر او را قطع میکند، او از دیدن چنین چیزی وحشت نکرد زیرا او میدانست در حال دیدن زاویه دید موجود متهاجم به شهر است و حرکت سرباز رو به روی خودش را که از روی شنل و زره تجملاتی تر کاپیتان شهری تشخیص داد به وجد آمد ولی لحظه بعد متوجه شد موجودی که او دید او را گرفته بود اگاهی خودش را از دست نداده و با هوشیاری ذهنی بسیار بالا و پر از فریاد و ناله های نامفهوم که گویی مانند کودکی به والدین خود از درد شکایت میکرد شروع به حرکت کرده است و به کاپیتان گارد با هزاران چشم نگاه میکند سپس در لحظه بعد او را با دندان های بسیار خود میبلعد و پس از آن شاخک های بسیاری از او به هر سمت پرتاب میشود و موجودات زنده را به دهان عظیم خودش میکشد و بدون توجه به سن و جنسیت مانند سیاهچالهای درون خود جای میدهد.
ویسکونت با دیدن آن نمیتوانست جلوی اشک هایش را برای آن کودکان گرفتار شده بگیرد و سعی در برگشت کرد ولی با باز کردن چشمانش دو چشم مانند پرتگاه در مقابل خود دید که او را در فضای تیرهای محصور کرده و چشم های دیگری با مردمک سیاه از هر جهت در حال پدیدار شدن و نگاه کردن به او هستند. ویسکونت به سرعت متوجه شد حمله ذهنی به آگاهی او در حال انجام است و به سرعت شروع به مقابله کرد و خواندن ا...
کتابهای تصادفی
