قلعه ی شیطان
قسمت: 28
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
در شهر تجاری دروازه های جهان که جمعیتی چهارصد هزار نفری را در خود میگنجاند و تعداد بسیار زیادی نیز که در زمان تجارت و اقامت موقت خود در حال انجام کار های روزمره خود بودند. تعدادشان فراتر از حتی خود جمعیت شهر میشد؛ بازار به مانند همیشه در زمان روشنی روز شلوغ بود و خرید و فروش هایی به همراه رد و بدل سکه ها و اجناس مانند رودخانهای بیپایان جریان داشت. با این حال در تمام بازارچهها و خیابانها هر فردی میتوانست تعداد افرادی را با لباس های مشابه یکدیگر به یک رنگ ببیند ولی چنین گروه هایی دیگر عادی بودند. افراد مذکور متعلق به انجمن هایی بودند که به صورت گروهی تجارت میکردند و در کار خود به شدت وارد بودند که باعث حسرت زیادی از تاجران میشدند. شرایط ورود به انجمن هایشان نیز مصاحبهای بود ولی اکثر تاجران به این باور رسیده بودند که مصاحبه نیز تصادفی است و اکثرا افراد مختلفی و حتی بعضی بدون اینکه تجربهای در تجارت داشته باشند قبول میشدند. در این هنگام تعداد انجمنها زیاد بود ولی تعداد انگشت شماری از تاجران با تجربه و حرفهای متوجه موضوع پشت پرده موفقیت های این مصاحبهای شده بودند به طور کلی آنها مشاهده کرده بودند این افراد در طی معاملات و یا چه قبل آن از ترفند هایی عجیب استفاده میکردند و سود خودشان را در معاملات افزایش میدادند که باعث ضرر بسیار به طرف مقابل شان میشد.
در این بین تاجری به اسم موسیالین وجود داشت؛ فردی که تا میانه باختن مقدار زیادی از اجناس خود به انجمن تجاری جی پی با اینکه گردنبند ارثی اش که جادویی محافظ داشت و او را از حملات ذهنی آزاد کرده بود دلهرهای عجیب داشت. زمانی که به شهر رسیده بود مانند گذشتهها در کوچه های میانه بهار غرفه خودش را بر پا کرد و به گارد شهری مالیات زمین را داد و برای هفت روز سعی در فروش کامل اجناس خود داشت ولی هیچ کس به خرید حتی یک دانه از اجناس مختلف او که شامل پوشاک های باکیفیت از شرق بود نکرد. ظاهری بسیار عصبی داشت زیرا او همیشه در گذشته در طی یک هفته اکثر اجناس خودش را به قیمت بالا و دیگر اجناس باقیمانده که کسی از او نخریده بود را با قیمت متوسطی به تاجرهایی که به غرب میرفتند میفروخت. با این وجود در طی یک هفته او هیچ چیزی را نفروخته، که باعث شده بود با ناامیدی ضرر خودش را قبول کند و تصمیم گرفت تا به شهر تجاری دیگر در شمال برود ولی در همان زمان دو نفر با لباس های یکسان که او شنیده بود این افراد باید از اعضای انجمن های تجاری باشند به سراغ او آمدند و به او گفتند که حاضر به خرید تمام اجناس او هستند.
با شنیدن آن البته که موسیالین با تمام وجود پذیرفت و برا...
کتابهای تصادفی


