قلعه ی شیطان
قسمت: 25
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
هازارد بر روی قله کوه مورد علاقهاش همراه با اژدهای خود که دوباره شروع به تظاهر به خواب کرده بود، به سمت میدان نبرد نگاه کرد.
در وسط میدان جنازهها خوراک کلاغها و لاشخورها شده بود و دو ارتش که نصف تعداد خود را دیروز از دست داده بودند برای رویارویی به میدان آمدند ولی گویا نبرد را دو فرمانده قرار بود اتمام دهند.
کنت سولار شمشیر خودش را بیرون کشید و به سمت مکسیمان نشانه گرفت.
"بهای خون دیروز را خواهی داد!"
مکسیمان نیزهاش را در آسمان چرخاند.
"زبونت خیلی درازه بهت یک لطفی میکنم و کوتاهش میکنم."
….
هازارد با علاقه به نبرد دو فرد در سطح وارلرد نگاه میکرد و میتوانست با اطمینان بگوید توانایی شکست دادن آنها را حتی اگر هر دو با هم متحد شوند دارد.
نبرد به شدت امواج جادویی منتشر میکرد و به راحتی تکنیکهای قدرتمند شمشیرزنی سولار قابل دیدن بود با اینحال مکسیمان از نظر چابکی و قدرت در سطح دیگری بود که باعث شد پس از یک ساعت سر کنت سولار بر روی نیزه مکسیمان باشد، در حالی که خون او را مینوشید.
با شکست کنت سولار نیروهایش دیگر به حمله ادامه ندادند و شروع به بازگشت کردند و نیروهای تاریکی نیز به دستور مکسیمان به قلمرو خود بازگشتند، پس از آنکه هر دو سپاه در حال ترک بودند هازارد با علاقه به اجساد و البته تجهیزات آنها نگاه میکرد ولی نیرویی از هر دو طرف را دید که در حال جمع آوری اجساد هستند، با وجود علاقه زیاد او قصد مداخله و نشان دادن خود را به آنها نداشت زیرا متوجه شده بود اگر وجود او برای حداقل کافی یک طرف کشف شود مانند پادشاهان شیاطین دیگر به سرعت نابود میشود.
مدتی بعد گذشت و بر روی تاج و تخت قلعه خود در بالاترین نقطه با طمع و حسرت به امتیازهای باقیمانده و مورد نیاز برای ارتقا خود نگاه میکرد، ولی هیچ پشیمانی در مورد مداخله در جنگ نداشت زیرا پیامد مداخله در چنین جنگی برای بعضی موجودات قدرتمند بیاهمیت نبود، تنها پس از دقایقی به بیرون رفت و پس از معامله با وحشت ساختمان جدیدی را خریداری کرد و آن را در سالن محراب قرار داد.
...
کتابهای تصادفی


