قلعه ی شیطان
قسمت: 23
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
در بالای قلهای نزدیک به دره ابسیدین، هازارد بر روی اژدهای شیطانی آندد و هژنا در کنارش به صحنه روبرو شدن دو ارتش خیره شده بودند.
"سیصد هزار انسان در برابر دویست هزار موجود تاریکی؟ نتیجه به نظرت چیه؟"
هژنا با تجربه صدها سال زندگی و جنگهای متعددی که در دوران مزدوری خودش گذرانده بود به سرعت تحلیل خودش را به زبان آورد.
"نیروهای انسانی در جنگ با تعداد و جادوهای پیشرفته برتری خودشون رو نشون میدن، هماهنگی اونا همیشه باعث شده نیروهای تاریکی دست برتر رو نداشته باشن ولی در مقابل اونا کنت معروف خون آشام مکسیمان هست، اگر مکسیمان بخواد هزینههای خودش رو عملا در نظر نگیره و نیروهای اصلیشو برای این جنگ فدا کنه نتیجه مشخصه."
"کنت مکسیمان.… به نظر میاد اعتماد کاملی بهش داری!"
هژنا فقط سرش را پایین انداخت ولی بعد از آن به کاسه چشمان هازارد با چشمان جدی نگاه کرد.
"تو واقعا کی هستی؟"
هازارد با شنیدن آن از نگاه کردن به او طفره رفت و به میدانی که قرار بود از خون سیر شود نگاه کرد.
"بالاخره فهمیدی."
هژنا فقط توانست جادوهای خودش را برای محافظت و فرار فعال کند ولی هنوز حرکتی پس از آن نمیکرد.
"تو کنت مکسیمان رو نمیشناسی، تو از دره آبسیدین بیخبری! تو از جناح نه امپراتوری نه تاریکی پس بگو از کدوم جناحی چون مطمئنم از شمال هم نیستی!"
هازارد تنها دو انگشت استخوانیاش را بالا برد و پس از ایجاد صدا باعث شد تا تمام جادوهای هژنا از بین برود و به روی زمین از شدت جاذبه سنگین بیافتد.
"چه اشتباهات ضایعی…. ولی مطمئنا فردی مثل تو حدسهایی درباره هویت من باید داشته باشه."
هژنا لبخندی خونی زد.
"تو یک پادشاه شیطانی! موجوداتی با رشد سریع و قدرتمند که همه جای قاره در حال شکار شدنن! هیچ کجا شما شاههای خود خوانده رو تحمل نمیکنن!"
هازارد با شنیدن آن سری تکان داد.
"پس قهرمانهایی که ما...
کتابهای تصادفی
