رویای کابوس
قسمت: 7
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
صدای ضربانهای نامنظم مانند تبلی بیامان در تمام بدنش مرتعش میشد. ترس، هیجان، اضطراب به همراه خستگی طاقت فرسا دست به دست هم داده و ذهنش را به چالش میکشیدند. همانطور که برای ایستادن دست و پا میزد نگاهی به اطراف انداخت، در این لحظات بوی مرگ مشامش را پر کرده بود و بهجز این هیچ رنگ دیگری به چشمانش نمینشست، انگار فرشتهی مرگ بالای سر او ایستاده و به مانند طعمهای لذیذ به طرفش چشمک میزند.
در مقابل، سیل عظیمی از موجودات کابوس مانند قطرات باران به طرفش کشیده میشدند. برای اولین بار توانست تصاویرشان را در ذهنش ترسیم کند، شاید چون آنها را ناخوداگاه به عنوان پایان دهندهی زندگیاش در نظر گرفته بود.
موجودات کابوس در مقابل جک اندازهی آن چنان بزرگی نداشتند اما دستهای داس مانندشان ندای دیگری از وحشت را به نمایش میگذاشت.
حالت سرشان همچون نوک پیکان، مثلثی شکل به نظر میرسید. روی چهار پا راه میرفتند و پوست تیرهی روی بدنشان با رنگی جگر مانند نقش بسته بود.
هنوز به خودش نیامده بود که دستی داسی شکل، حرکت قوس مانندی را به سمتش آغاز کرد، قفل افکارش در ثانیه آخر به وسیلهی هوایی که توسط داس برش داده شده و فشاری که از وزش آن روی پوستش احساس میکرد، شکسته شد.
در آخرین لحظه تنها چیزی که میتوانست برای دفاع از خودش استفاده کند را جلوی بدنش گرفت و به دنبال آن حرکت داس را مسدود کرد، هنوز تمام نشده بود. اگر حرکتی انجام نمیداد ضربهی بعدی به جای کوله، جانش را هدف میگرفت. به سرعت خنجر مرد مرموز را برداشت و از زیر کوله به طرف شکم موجود کابوس غلت زد.
خودش هم نمیدانست چگونه چنین واکنشی را انجام داده، اما بدون شک فرصتی برای کشتن جانور وجود داشت.
خنجر به قصد پاره کردن پوست نازک موجود، بالا رفت و با حرکتی سریع به بدنش نفوذ برد.
ثانیهای نگذشت که صدای جیغ گوش خراشی شنیده شد و تمام محتویات شکمش به همراه خونی تیره و لجنی، به روی بدن جک فواره زد.
در همین حین صدایی در سرش پیچید
[شما یک جانور خفته، داس قاتل را کشتید.]
وقتی برای توجه به آن نداشت، خیلی سری...
کتابهای تصادفی

