فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بدرود پرنسس

قسمت: 2

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر دو

پیرزن پیراهن او را در آتشدان انداخت؛ شعله‌های آتش بلندتر شدند و دود از میانشان برخواست و بالا رفت؛ آماریس اخم‌هایش در هم رفت؛ سوال‌ها در ذهنش پیچ و تاب خوردند، اما چیزی نپرسید.

بوی سوختن پیراهنش را نفس کشید؛ با احتیاط در را هل داد و جلو رفت؛ صدای برخورد کفش‌هایش به زمین سنگی آنجا، بلند شد.

به طور کامل شبیه به راهرو قبلی بود با این تفاوت که بر دروازه‌ی سوم تصویر متفاوتی نقش بسته بود؛ همان زن درحالی که لبخندی به لب داشت، پشت سه کودک کوچکی که جلویش دو زانو کنار هم نشسته بودند، قرار داشت؛ کودک کوچکی در بغل خود داشت و دست نوازشگرش بر سر او که کوچک‌ترین کودک بود، بود؛ او به اندازه‌ی خردسالی بود که به تازگی توانایی نشستن را کسب کرده بود؛ یک دختر شاید چهار پنج ساله و دو دختر دوقلوی کوچک‌تر که جلوی آن دو نشسته بودند؛ سرشان به پشت و سمت آن‌ها برگشته بود، طوری که فقط نیم‌رخ صورت‌های کودکانه‌یشان پیدا بود؛ آن زن و فرزندی که در آغوش داشت، تنها چهره‌های خندان بودند و سه کودک دیگر با نگاهی حسرت‌آلود و مرده نظاره‌گر شادی مادر و برادرشان بودند.

همه‌ی کودکان خطوطی مثل خطوطی که در دروازه‌ی قبلی اطراف سر مرد بود، دور سرشان بود جز دختری که از هر سه کودک دیگر بزرگ‌تر بود.

دیدن چشمان آن سه، ضربان قلبش را بالا برد؛ احساسات درون نگاهشان واقعی و دردناک بنظر می‌رسید.

دروازه‌ها بسیار قدیمی بودند؛ گویا داستانی از تاریخ گذشته را روایت می‌کردند! در آن لحظه با خود فکر کرد، ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بدرود پرنسس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی