فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بدرود پرنسس

قسمت: 1

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر یک

مقدمه:

مردم می‌گویند، شروع من، پایانم بود.

برای فهمیدن معنای تلخ و زننده‌ی درد و رنج، زمان زیادی نیاز نبود؛ برای فهمیدن معنای فنا و نابودی، زیادی کوچک بودم؛ به عنوان نوزاد کوچکی که چیزی جز هیچ نمی‌دانست، نوزادی که هنوز معنای دیدن را، معنای زیبایی و زشتی و رنگ را، نمی‌دانست؛ کسی که هنوز معنای عشق و محبت را نفهمیده بود که ندانسته به آغوش پر زور نفرت و طمع افتاد.

برای تقلا و فرار زیادی کوچک بودم؛ کوچک‌تر از آنکه حتی برای سرنوشت سیاهم به سوگواری بنشینم؛ کوچک‌تر از آنکه بتوانم بفهمم چه بر سرم می‌آید؛ اما... آیا روزی من هم میتوانم طعم آغوش خالص و پر از مهر و محبت را بچشم؟

آیا من هم میتوانم چیزی جز طرز نوشتن دوست داشتن را بفهمم؟

آیا من هم میتوانم طعم شیرین خنده را، عشق را، محبت را، آرام آرام، مزه مزه کنم؟

یا نه... این‌ها چیزی جز خیال و وهم نیست و برای من از همان آغاز، شیوه‌ی بقایم فنایم بود؟

به الهه سوگند که آن روز بدترین روز زندگی پرنسس *آماریس بود؛ پشت دروازه‌‌ی چوبی بزرگی ایستاده بود؛ آنقدر بزرگ که از سه برابر قدش فراتر می‌رفت؛ بر آن طرح زنی رقصان با پیراهنی بلند و ساده با دقت کنده کاری شده بود؛ درست به اندازه‌ی یک زن واقعی بود! آن حکاکی از شکافی که دروازه را به دو نیم تبدیل کرده بود در امان بود و در، درب سمت چپ قرار داشت.

دخترک خدمتکار، جلو آمد تا گردنبندی را بر گردن آماریس بیاویزد.

*میوسوتیس ظریف و آبی رنگی درون پلاک دایره‌ای شکل بی‌رنگ و شفاف آن بود؛ درست شبیه چیزی که از کودکی تا امروز برگردن آماریس بود!

سرخدمتکار که پیرزنی کوتاه قامت، با موهایی خاکستری بود، گ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بدرود پرنسس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی