خون کور: خیزش محیل
قسمت: 15
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چشمان سبزش را از ریجس نشسته کند. حرکتی از گوشهی چشم توجهش را جلب کرد. سرباز دواندوان از پلههای چوبی بالا رفت و خودش را به آسیلوس رساند. دستش را جلوی دهانش گرفت و چیزی را در گوش آن جادوگر هیکلی و کچل زمزمه نمود. ناهائیل این حرکت را به خوبی میشناخت. نیشحندی محو لبان باریکش را کشید و به چشمان خستهاش چین داد.
رو به ریجس نشسته کرد. گویی آخرین بار بود که پسرخواندهاش را میدید. روی یک زانو نشست. دست روی شانهی قوی ریجس نهاد. ریجس با نگاهی احمقانه و بیآلایش دست ناهائیل را دنبال کرد و بعد به صورت باریک و خستهی او رسید:
- چی شده؟!
ناهائیل میان موهای طلایی و بلند ریجس دست برد و برای آخرین بار صورت او را نوازش کرد:
- ریجس! آزاد زندگی کن!
ریجس منظور ناهائیل را نفهمید. ناهائیل آخرین لبخند درخشانش را به عنوان یادگاری به ریجس هدیه داد و برخاست. ریجس گیج و مبهوت با دهانی باز مانده بود. صدای شیپور آمادهباش در فضای بزرگ معدن اکو شد. ریجس رویش را از ناهائیل برگرداند. معنای آن بوق را به خوبی میدانست. این بوق حضور ناظر برای سرکشی به معدن بود.
میبایست تا پایان حضور ناظر در دخمهای کوچک میچپید و صدایش در نمیآمد...
کتابهای تصادفی

