خون کور: خیزش محیل
قسمت: 14
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
صد و شصت سال بعد
تیشه را بالا برد و با ضربآهنگی آشنا روی صخره کوبید. صخره ترک برداشت و رنگ سرخ درخشانی از لا به لای صخره بیرون خزید. نفس خستهاش را با صبوری بیرون داد. ناخنهای نوک تیز کثیفش را لای ترک نورانی جا کرد. فشاری محکم داد تا تکهای از صخره جدا شود. با دیدن آن سنگ مانای خالص بزرگ و بدون رگه لبخندی از سر آسودگی روی لبان سرخش نشست.
با پشت دست پیشانی خاکآلود و عرق کردهاش را پاک کرد. سنگ مانای یک وجبی را به زور از درون سنگ کند و درون کیسهی پارچهایش انداخت. کیسهی خاکستری را کمی تکان داد تا صید امروزش را ببیند. سنگهای جادویی درخشان با صدای جرنگجرنگ گوشنوازی به هم برخورد کردند.
پوفی کشید و دستمالی تاب خورده را به پیشانیاش بست. تیشه را برداشت و درون تونل پیچ خورده راه افتاد. در این سالها فضای معدن را همانند کف دستش میشناخت. نفسی گرفت و پا در یکی از تالارهای اصلی نهاد. بردهها در گوشه و کنار مشغول استخراج سنگ مانا بودند. ذخیرهی سنگ مانای معدن رو به اتمام بود و دیگر به سختی سنگ مانا پیدا میشد.
چشمش به ناهائیل افتاد که در گوشهای تکیه بر استلاگمیت زده بود. ناهائیل با دیدن او دستش را بلند کرد و لبخندی زد. در گذر این سالها او به ناهائیل همانند پدر...
کتابهای تصادفی

