همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 13
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۲
من تنها شکار میکنم (۴)
ایلهان فیلم پلیسی خیلی دوست داشت. فیلمای پلیسی، بهشت مرداست. لباسای شیک، حرکات باحال و مأمورایی که از خوشیشون نمیگذرن. تبهکارایی که باحال رفتار میکنن ولی آخر سر تا جون دارن کتک میخورن و یه قهرمان زن جذاب برای فیلم!
با این حال، ایلهان باورش نمیشد که یه روزی هم خودش توی فیلم باشه و به جای زن جذاب یه فرشته داشته باشه.
[اگر از جادو استفاده کنم کسی متوجه حضورت نمیشه. پس خیالت راحت.]
«هه، قبولت دارم.»
ایلهان نزدیک بود بهش حملهی عصبی دست بده چون یه کیسهی بزرگ که حدوداً ۳۷۰ میلیون وون توش بود رو همراهش داشت. (حدوداً ۳۲۰ هزار دلار آمریکا)
اگه میدونستم انقدر پول دوست دارم به جای تمرین هنرهای رزمی، وقتی که زمان متوقف شده بود یه بانک میزدم.
[میدونم، زودی بهش عادت میکنی و روزی میرسه که توی پولی هزار برابر یا ده هزار برابر این که الان داری غلط میزنی.]
«فکر نکن بهخاطر این حرفات پولم رو باهات شریک میشم.»
[برو بابا! یه قرونشم لازم ندارم.]
ارتا جدی جواب داد و ایلهان هم بهش بیمحلی کرد. ایلهان بازم خودش رو دست کم میگرفت با این که میدونست از پس هیولاها برمیاد. همیشه تمام تلاشش رو میکرد و بهترین نتیجه رو میگرفت ولی بازم خودش رو دست کم میگرفت.
واقعاً رفتارش عجیب بود. اما این رفتار باعث میشد ایلهان بیوقفه برای بهتر شدن تلاش کنه. حالا دلیلش میتونست ترس از تنهایی اون هزار سال باشه یا آموزشهای سخت لیتا. به هر حال دلیل این خود کم بینیش مشخص نبود.
یواش به یه کوچهی خلوت رفت و چیزایی که به دست آورده بود رو گذاشت زمین. ارتا هم جادوشون کرد و خیال ایلهان راحت شد.
[بریم دیگه.]
«نه هنوز کلاسم رو مشخص نکردم.»
[... نگو که هنوز به کلاس اول هم نرسیدی! پس چه جوری نیزت رو انقدر با قدرت حرکت میدی؟!]
این اولین شوک به ارتا بود. وقتی ایلهان دید اوضاع چه جوره، یه لبخندی زد.
«چون متنش طولانی بود، فقط یه نگاه سرسری انداختم. میشه دوباره ببینمش؟»
[باید بگم که سوابق مربوط به تغییرات زمینه. فکر کنم قسمت اطلاعات کلاسها رو ببینی کافی باشه.]
حرفای ارتا مبهم ولی یه جورایی قابل فهم بود. وقتی هم که در مورد ساخت وسیله از مانا صحبت میکرد همین جوری بود. ایلهان چشماش رو بست و به متنی که دید فکر کرد.
[تمام سوابق شما به صورت کلاسهایی برای شما ایجاد میشود. کلاسهایی که میتوانید انتخاب کنید عبارتند از:]
[۱. نیزهانداز]
[۲. کشتیگیر]
[۳. شمشیرزن]
[۴. آهنگر]
[۵. محافظ]
[۶. شکارچی]
[...]
[...]
[۲۳. آدمکش]
یه جورایی تمام این کلاسها مثل بازیای RPG بود. ولی ایلهان نباید وقتش رو تلف میکرد. تمام ۲۳ کلاس رو خوند و با خودش گفت: «کلاس آدمکش رو نمیخوام.»
چون مهارت اختفاء داشت میترسید با انتخاب آدمکش، وجودش کلاً از بین بره.
بعدشم، ایلهان نمیتونست از مانا استفاده کنه و به همین دلیل هم نمیتونست مهارت اختفاء رو ارادی کنه و فقط به صورت غیر ارادی میتونست ازش استفاده کنه. البته ایلهان اصلاً دلش نمیخواست ازش استفاده کنه. با این حال همیشه فعال بود و ایلهان نمیتونست غیرفعالش کنه.
بنابراین، ایلهان به کلاسی نیاز داشت که بدون مانا هم بشه انجامش داد.
ارتا با دیدن شماره ۲۳، مثل گچ سفید شد با ترس گفت: [کار ۲۳ رو برای یه کلاس یک آورده؟]
[کار ۲۳ فقط بعد از دو روز از ایجاد سوابق آکاشیک برات نمایش داده شده...؟ اگه بیشتر زمان داشتی حتما کار ۳۰ یا ۴۰ رو هم میدیدی.]
«به نظرت کدومو انتخاب کنم؟»
[نیزهانداز یا کشتیگیر خوبه.]
ایلهان هم نظر ارتا رو قبول داشت. ایلهان به فنون زیادی تسط پیدا کرده بود و مطمئن بود که میتونه با هر سلاحی با تمام قدرت مبارزه کنه؛ اما با نیزه و فنون رزمی واله تودو آشنایی بیشتری داشت.
اینا چیزایی بودن که لیتا بهش پیشنهاد داده بود و بیشترین تمرین رو براشون داشت. اینا چیزایی بودن که یاد لیتا رو برای ایلهان زنده نگه میداشتن و چیزایی بودن که ایلهان ...
کتابهای تصادفی


