همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 12
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۱
من تنها شکار میکنم (۳)
سربازا به بهانهی پیدا شدن دوبارهی هیولاها، مردم غیر نظامی رو از محل دور کردن.
با این که آدما ده سال توی دنیاهای دیگه بودن، بازم نمیتونستن جلوی اسلحه مقاومت کنن و خیلی راحت رفتن.
«هوف. خوب شد دوباره دیدیمتون.»
آخه چرا هر دفه این سرجوخه خانمه باید ایلهان رو میدید؟ خیلی برای ایلهان عجیب بود. احتمال میداد که میخوان ازش چی بپرسن و ایلهان هم یه جوابی براشون آماده کرده بود.
«دیروز خیلی دنبالت گشتم. چرا وقتی خواستم باهات حرف بزنم رفتی؟»
ایلهان با خودش گفت: من نرفتم... درست جلوی چشمت داشتم وسایلامو برمیداشتم...
«هعی، مطمئنم اگه لباس ارتشی تنم نبود این جوری باهام برخورد نمیکردی... خیلی بهم برخورد. نباید میاومدم توی ارتش.»
«ستوان! سانگدائه بالت بهت گوش نمیده!»
ایلهان سر نیزه رو گرفته بود و شروع به تکهتکه کردن کرد. کار با نیزه برخلاف چاقو راحت نبود، ولی مجبور بود چون فقط نیزش بود که میتونست پوست گرگها و سگها رو ببره. ایلهان با خودش گفت که باید بعداً برای خودش یه چاقو بسازه.
و برای این کار یه کارگاه شخصی نیاز داشت.
«چرا وقتی یکی باهات حرف میزنه گوش نمیدی؟»
ایلهان خیلی خلاصه جواب داد: «من بهتون گوش نمیدم. من باهاتون همکاری نمیکنم. من بهتون کمک نمیکنم. پس حرفی برای شنیدن نیست.»
«نکنه از کشور یا ارتش بدت میاد...؟»
ایلهان از اینا بدش نمیومد. وقتی کره توی ورزش در سطح جهانی مدالی میگرفت، ایلهان احساس غرور میکرد و باور داشت که کره کشوری با تاریخ غنی و سنتهای زیبا هستش. هرگز از کرهای بودنش بدش نمیومد.
ولی ایلهان نگران بود که این احساساتش باعث شه که انتخابایی بکنه که به ضرر خودش و خانوادش باشه و سرنوشتش رو تغییر بده.
ایلهان توی یه چشم به هم زدن پوست سگ رو کند و نمیدونست که لاشهی سگها رو با خودش ببره یا گرگا رو. به خاطر اندازهی کمتر سگها، استخوناشون، دندوناشون و پوستشون مقاومت کمتری نسبت به پوست و استخون و دندون گرگا داشتن. با این حال همینا هم از زرههای آهنی معمولی خیلی قویتر بودن.
«میخوایی لاشهی سگها رو بخری؟ براتون تیکه تیکشون میکنم.»
ایلهان با این که گفته بود نمیخواد با کسی حرفی بزنه، یه دفه رفتارش رو عوض کرد. ستوان دوم خانم هم تعجب کرد.
ولی همون لحظه که ایلهان خواست حرفش رو پس بگیره، ستوان دوم به خودش اومد و داد زد: «میخرمشون! یعنی میخریمشون!»
«باشه، برای شما!»
«سنگهای جادو هم اگه میشه بذارشون...»
«اونا برای خودمه.»
«باشه!... اَه.»
ایلهان هم تکهتکه میکرد و هم با ستوان دوم چونه میزد. ستوان دوم هم گفت که باید از مقامات بپرسه و باید با سرپرستش تماس بگیره. مقامات هم که میدونستن به لاشههای هیولاها برای مقابله باهاشون نیاز دارن، پیشنهاد ایلهان رو بلافاصله قبول کردن.
هیولاها سرتاسر کرهی زمین پیداشون شده بود. البته هیولاهای قوی در سطح گرگها نبودن ولی در سطح سگها یه جاهایی پیدا شده بودن که ارتش و سلاحاهای گرم مثل نارنجک میتونستن کارشون رو بسازن.<...