همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 14
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۳
من تنها شکار میکنم (۵)
ایلهان وقتی که شنید که نمیتونه کیسه صفرای خرس رو بخوره ناراحت شد. تغییری توی دویدنش ایجاد نشد و از ایستگاه قطار گذشت. سرعتش حدوداً از ۶۰ کیلومتر برساعت هم بیشتر بود.
[هوم، داره بهم خوش میگذره. من محکم خودمو نگه داشتما، نمیخوایی بالا و پایین بپری؟]
»مگه سوار ترن هوایی شدی؟»
با این که ایلهان قدمهای پر سروصدایی داشت ولی، هیچ ماشینی، هیچ موتوری، و یا هیچ عابر پیادهای متوجه حضورش نشد. از اونجاییم که ایلهان به این نادیده گرفته شدنا عادت کرده بود، براش اهمیت نداشت.
»تعداد آدما کم شده.»
]پلیس جلوشونو گرفته.]
هر چی ایلهان بیشتر به خیابون جونگنونگ نزدیکتر میشد، اوضاع عجیب و غریبتر به نظر میرسید. خیابونا خالی از مردم بودن و به جاش تا چشم کار میکرد پلیس و ماشینای ارتشی اومده بودن. سربازا راه میرفتن و پیامها رو رد و بدل میکردن و مردم هم به سمت پایین تپه هدایت میشدن.
وقتی ایلهان دید غیرنظامیا با کیفای ۰۰۷، و چمدونهای سنگین و غیره دارن میدون، حدس زد حتماً اونجا یه هیولا هست.
حتماً آدما با خودشون میگفتن که زندگی ناعادلانست چون ده سال توی دنیای دیگه زندگی کردن تا بتونن با هیولاها مبارزه کنن ولی همین که برگشتن، هیولاهایی ظاهر شدن که نمیتونستن باهاشون مقابله کنن.
دیگه روی زمین برای تغییرات بزرگ کسی براشون تمرین نمیذاشت و این یه ظلم در حقشون بود. انقدر این ناراحتی و درموندگی توی محیط زیاد بود که حتی ایلهانی که به خاطر پاداش با سر داشت میرفت به جنگ خرس هم این ناراحتی رو حسکرد.
»دولت خسارت رو جبران میکنه؟»
[روحیهی مردم، روحیهی کشوره. روحیهی بالای کشور باعث اتحاد مردم میشه. اگه دولت مردا این رو در نظر بگیرن، حتماً یه کاری انجام میدن.]
ایلهان سرعتش رو بیشتر کرد. چه دولت خسارت رو جبران بکنه، چه نکنه، ایلهان باید به کارش برسه که همون نابودی هیولاها در کمترین زمان ممکنه!
وقتی که میدوید، صدای انفجار به گوشش خورد. ایلهان فکرای احمقانهای مثل «شاید ارتش موشکی چیزی زده؟» به سرش زد. اما در واقع، یه خرس هفت متری، یه ساختمون دو طبقه رو پایین آورده بود.
]گررررر!]
ایلهان به صحنهی درگیری رسید.
»بیشتر، بیشتر شلیک کنین!»
یک افسر ارتش که یونیفورم باحالیم پوشیده بود داشت داد میزد. از همه طرف صدای مسلسل، اسلحه، و انفجار نارنجک میومد. ولی انقدر ضعیف بودن که تأثیری روی پوست یه خرس هفت متری نداشتن که اندازهی یه ساختمون دو طبقه بود.
«لعنتی! جواب نمیده! فقط چهار روز از تغییرات بزرگ گذشته ولی مگه میشه اینا رو کشت؟!»
»زودباشین حمله کنین!»
»کسایی که میتونن از مانا استفاده کنن هنوز نرسیدن؟! اونی که قرار بود با دولت همکاری کنه چی؟!»
»خرسه داره میره یه طرف دیگه! لعنتی... پخش بشین!»
اوضاع از بیریخت هم بیریختتر بود. خرسه به هر چی میخورد چپش میکرد، چه خونه، چه ماشین، چه چراغ راهنما. به خاطر همین، همه جا به هم ریخته بود. ارتا با دیدن این صحنه لباش رو گاز گرفت.
[فقط با برخورد یه هیولای کلاس دو، همه چیز فروریخته. چقدر معماری و مصالح آدما بیخوده.]
»یعنی نمیدونی که هنوز موادی که در برابر هیولاها مقاومت داشته باشه نداریم؟»
آدما به دنیایی رفته بودن تا به هیولاها عادت کنن ولی چی ک...
کتابهای تصادفی

