فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همه به غیر من بازگشته هستن

قسمت: 10

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۹

من تنها شکار می‌کنم (۱)

روز بعد از این که ایل‌هان هیولاهای سطح پایین رو کشت، یعنی جمعه، از خونه بیرون رفت تا بره به دانشگاه. اما اون روز هیچ کلاسی نداشت.

«پسرم، داری میری دانشگاه؟ مراقب باشیا. اگه هیولا دیدی فقط فرار کن. اگه می‌تونستی بمونی خونه خیال من راحت‌تر بود.»

«خیالت راحت باشه مامان، مراقبم. تو هم بیرون نرو و بمونه خونه، باشه؟»

ایل‌هان یه روز رو تونسته بود برای ترم اول کلاس برنداره ولی یادش نمیومد چرا این کار رو کرده. به هر حال، بیرون رفتن از خونه موندن بهتر بود. چون تنها کاری که می‌تونست توی خونه انجام بده ذرت خوردن بود که مادرش به خاطر مهارت «نگرانی برای بچم» طی ده سال دوری به دست آورده بود و فقط براش چیز میز می‌اورد که بخوره.

از طرفی هم نمی‌تونست به مادرش بگه که با این که توانایی استفاده از مانا رو نداره اما بدن وحشتناک قدرتمندی داره. پس بهترین راه گول زدن مادرش بود که بعد از ده سال زمان‌بندی کلاس‌های پسرش یادش رفته بود.

ایل‌هان می‌دونست که مادرش چه حسی داره ولی...

باید یه کاری می‌کرد. باید قبل از اومدن هیولاهای خطرناک قوی‌تر می‌شد و مهارتای عالی به دست می‌اورد و باید یاد می‌گرفت که بتونه از مانا استفاده کنه تا بتونه از پدر و مادر و خودش محافظت کنه تا زنده بمونن.

«یه کارگاه و یه ماشین می‌خوام.»

[خوب پول دربیار و بخرشون.]

«باید زودتر بتونم از مانا استفاده کنم.»

[خوب سطحت رو ببر بالا.]

«میخوام لوازم دفاعی عالی هم درست کنم.»

[خوب هیولاهای قوی‌تر رو بکش.]

آره، جواب هر سؤالی به‌ کشتن هیولاها می‌رسه!

بنابراین، ایل‌هان یه کیف بزرگ انداخته بود رو شونش و نیزه‌ی فولادیش رو هم توی پارچه پیچیده بود و گرفته بود دستش. داشت خودش دنبال هیولا می‌گشت.

البته کره در حالت آماده باش بود انگار که منتظر جنگ با هیولاها هستن، درست مثل اتفاقی که توی دانشگاه افتاد. ولی ایل‌هان راحت می‌تونست بدون دیده شدن از کنار این احمقایی که معلوم نبود جزء ارتش کره هستن یا نه رد بشه. حتی خود خدا هم نتونسته بود ایل‌هان رو ببینه، چه برسه به آدما.

نه، ولی بهتر بود یکی ایل‌هان رو ببینه. اما جوری کسی به ایل‌هان محل نمی‌ذاشت که انگار عمداً دارن این کار رو می‌کنن و این ایل‌هان رو خیلی ناراحت می‌کرد.

«واقعاً می‌شه هیولا رو اینطوری پیدا کرد؟»

[یعنی به یه موجود برتری مثل من شک داری؟ مطمئن باش از لای جرز دیوار هم که شده برات پیدا می‌کنم.]

به خاطر حرف رادار هیولاگیری به نام ارتا، ایل‌هان خندش گرفت. ولی وقتی که داشت از رو به روی یه مغازه رد می‌شد توی تلویزیون یه صحنه‌ی آشنا دید. وایساد و به تلویزیون نگاه کرد و همون لحظه متوجه شد که...

این فیلم محوطه‌ی دانشگاه هستش و آدماییم که توی فیلمن، ماسک مرد آهنی و هالک رو دارن!

[دولت به دنبال ردیابی این دونفری هست که یک دفعه در صحنه ظاهر شدن و با هیولاها مبارزه کردن.]

[هر دو نفر این مبارزان بلافاصله بعد از ظاهر شدن هیولاها اومدن و در محوطه‌ی دانشگاه تمام هیولاها رو نابود کردن‌. سپس، بدون هیچ آسیبی هر دو از اونجا رفتن. محققان به این دو مبارز لقب «مبارزان سطح بالا» را دادند. محققان همچنین حدس می‌زنند که سازگار شدن این دو تن با مانا بسیار بالا است و در این مدت چند سطح پیشرفت داشته‌اند.]

ایل‌هان با خودش گفت: کی به شماها گفته که برید تحقیق کنین!

[به دلیل تغییرات بزرگ، در بسیاری از نقاط جهان بلایایی در حال رخ دادن است. بسیاری از مردم هم نگران ظاهر شدن هیولاها هستن و از دولت‌ تقاضا دارند تا هر چه زودتر اقداماتی جهت رفع مشکلات انجام دهند. دولت هم می‌خواهد ارتش زبده‌ای از این دو تن...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همه به غیر من بازگشته هستن را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی