فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همه به غیر من بازگشته هستن

قسمت: 7

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۶

مگه منو نمی‌بینین؟ (۳)

ارتا بی‌اهمیت به حرف ایل‌هان وارد اتاق شد و شروع به صحبت کرد.

[کنترل مانا برای آدما خیلی خیلی سخته و دلیلیم که ده سال توی دنیای دیگه بهشون آموزش داده شده این بوده که فقط امکان استفاده از مانا رو به دست بیارن.]

«آره، همه رو فرستادین به غیر من.»

با این حرف ایل‌هان، ارتا یه چشم غره بهش رفت و به صحبتش ادامه داد.

[می‌دونم، فرشته لیتا هم خیلی روی این مورد تأکید داشت که بیشتر حواسم بهت باشه و درخواست کرده از اونجایی که در شرایط ناعادلانه‌ای قرار داشتی و فقط تونستی یه خرده قدرت بدنیت رو بالا ببری، فرشته‌ای برات فرستاده بشه تا بتونه در کمترین زمان ممکن کنترل مانا رو بهت آموزش بده.]

ایل‌هان وقتی شنید که لیتا به فکرش بوده، قلبش شروع به تپیدن کرد. درسته که بدون خداحافظی از هم جدا شدن ولی حالا فهمید که لیتا هم نگرانشه.

[به خاطر اصرار زیادی که داشت با این درخواستش موافقت شد. اولش خودش می‌خواست بیاد اینو بهت یاد بده ولی چون بالاییا نمی‌خواستن یه فرشته زیادی با یه آدم صمیمی بشه من رو به جاش فرستادن.]

«که این طور.»

نمیشه گفت که ایل‌هان از شنیدن این موضوع که لیتا نتونسته بیاد ناامید نشد. اما چون ایل‌هان خودش می‌خواست یه موجود برتر بشه تا لیتا رو ببینه، پس بهتر بود در این فاصله چنین دیداری اتفاق نیوفته تا انگیزش برای بهتر شدن حفظ بشه.

با این حال، ارتا گفت که خودشم راضی به این کار نبوده.

[اما با اون چیزی که لیتا تعریف کرده یه خرده فرق داری.]

«چه فرقی؟»

ارتا یه نگاه به بدن ایل‌هان که بدون سازگاری با مانا وارد دوره‌ای جدید شده بود انداخت و خیلی آروم، جوری که ایل‌هان صداش رو نشنوه گفت: [این تغییرات بدنت یه خرده بیشتر از چیزیه که...]

طی این هزار سال، بدن ایل‌هان تغییرات باورنکردنی‌ای کرده بود. پس ارتا الان کنجکاو بود ببینه که با مانا چقدر بدن ایل‌هان قوی‌تر می‌شه و تا کجا می‌تونه پیش بره!

اگر فرشته‌ها می‌دونستن ایل‌هان انقدر قویه، ارتا رو برای کمک بهش نمی‌فرستادن. ولی لیتا خیلی به این کار اصرار داشت و همون موقع که رسید به بهشت همچین درخواستی داد و از اون جایی که درخواستشم منطقی بود خیلی زود بهش رسیدگی شد. اما چیزی که ارتا دید با واقعیت فرق داشت.

با این حال، الان دیگه کار از کار گذشته و به ارتا مأموریت محول شده و تا پایان این مأموریت نمی‌تونست برگرده.

به عبارت دیگه، لیتا بقیه رو گول زد تا به خواستش برسه، در صورتی که یه فرشته پاک و صادق‌ترین موجوده و این حیله‌گری‌ها رو نباید داشته باشه!

ارتا آهی کشید و با صدای بی‌حالی گفت: [در هر صورت، من اینجام که کمکت کنم تا کنترل مانا رو یاد بگیری. پس زود یادش بگیر که من حوصله ندارم.]

«چه جوری می‌خوایی کمکم کنی؟»

[خیلی سادست. یه موجود برتری مثل من اگه کنارت باشه، خودکار مانا رو توی وجودت فعال می‌کنه. کاربرد و کنترلش هم با وجود من حدود ده برابر سریع‌تر صورت می‌گیره.]

قبل از تغییرات بزرگ، با این که لیتا هزار سال کنارش بود بازم مانا برای ایل‌هان فعال نشده بود چون هنوز وقتش نبود ولی حالا ارتا حدس می‌زد که با وجود یه فرشته کنار ایل‌هان طی یک سال می‌شه مانا رو کنترل کرد.

از اونجاییم که ایل‌هان چیزی در مورد مانا نمی‌دونست فقط سرش رو در مقابل حرفای ارتا تکون می‌داد.

بعد از تموم کردن صحبتاش، ارتا پرید روی سر ایل‌هان نشست.

چرا نشست رو سرم؟

ایل‌هان دست برد به سرش ولی ارتا تکون از جاش نخورد.

[یه طلسم دارم که نمی‌ذاره آدما من رو ببینن، پس لازم نیس نگران باشی.]

«یعنی قراره همیشه رو سر من بمونی؟»

[آره دیگه.]

ایل‌هان اصلاً از این کار خوشش نیومد. حدود ۷/۱ ترابایت داده تو مغز ایل‌هانه و تمام دارایی و ثروتش همین مغزشه که توی این هزار سال جمع کرده.

حتی قبلاً هم لیتا تمام مدت کنارش نبود. پس، حالا چه جوری با این وضعیت باید کنار می‌اومد؟!

[برام مهم نیست یه موجود کمتر از من چی کار می‌کنه، پس راحت باش.]

«می‌تونی ذهنم رو بخونی؟»

برای یه لحظه، ایل‌هان می‌خواست ارتا رو بفرسته بره ولی وقتی به این فکر کرد که توی یک سال می‌تونه کنترل مانا رو یاد بگیره پشیمون شد.

آره، فقط یک سال طول می‌کشه. فقط یک سال باید تحمل کنه. و اینجوری با کراهت این وضعیت رو قبول کرد.

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همه به غیر من بازگشته هستن را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی