فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همه به غیر من بازگشته هستن

قسمت: 195

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۹۴

«اما نمی‌تونیم برای همیشه بی‌حرکت بمونیم... اگه جای من میرا یا یونا بودن، اونا هم این کارو می‌کردن.»

ایل‌هان به جای اینکه حرف غیرمسئولانه‌ای بزند مثل «از اونجایی که زیردست‌ها زنده هستن، ممکنه دوست و خواهرت هم زنده باشن»، در سکوت به او گوش داد و گفت:

«از اونجایی که واگذاری زمین به آرومی انجام شد، قرار بود در موردش باهاتون صحبت کنم.»

کانگ هاجین به نشانه عذرخواهی سرش را به سمت ایل‌هان خم کرد.

«آقای ایل‌‌هان به‌خاطر خواهرم گرفتار این موضوع شدید. خیلی متاسفم.»

«لازم نیست، این تصمیم خودش بود.»

کانگ هاجین دربرابر پاسخ صادقانه ایل‌هان کمی آرام گرفت.

گفت: «که اینطور؟»

کمی عقب رفت و پرسید:

«شنیدم هیولاهایی که شما روشون حکمرانی می‌کنین هم گرفتار این موضوع شدن. متأسفم که اینو می‌پرسم، اما هنوز هم می‌تونیم به گرگ‌ها باور داشته باشیم؟»

«خب، البته اگه آریسیا بمیره، از زیر کنترل من درمیان.»

«اگه اینطور بشه.....»

«من مسئولیت همه چیزو به عهده می‌گیرم، بنابراین لازم نیست نگران باشی.»

«......ازتون ممنونم و خیلی متاسفم.»

این احتمالاً همان چیزی بود که او در وهله اول می‌خواست بشنود. ایل‌هان برای کانگ هاجین احساس ترحم کرد که از وقتی خواهرش به دنیای متروکه رفته بود مجبور شد اینطور رفتار کند، اینطور نبود که اصلاً درکش نکند، فقط چیزی نگفت.

در همین لحظه کانگ هاجین دوباره دهانش را باز کرد:

«می‌شه یه چیز دیگه بپرسم؟»

«چیه؟»

«برای این زمین‌ها برنامه‌ای داری؟ اگه آره چیزی هست که بتونیم بهت کمک کنیم.....»

«اوه، نه. کاری برای انجام دادن دارم، اما نیازی به کمک شما نیست.»

ایل‌هان در حالی که لبخند می‌زد گفت:

«قصد دارم یه خونه بسازم.»

«گفتی....یه خونه؟»

«از اونجایی که دارم یکی می‌سازم، قصد دارم یه عمارت بزرگ باشه.»

«تنها؟»

«آره، تنها.»

چهره کانگ هاجین رنگی از سردرگمی و تردید به خود گرفت. در همین حین لبخند ایل‌هان غلیظ‌تر شد. او با اعتقاد و انتظار قوی گفت:

«قبل از اینکه برگردن، قصد دارم یه عمارت بزرگ بسازم.»

هرچند ساختن عمارت خوب بود، اما قبل از آن باید چیز دیگری می‌ساخت.

آیتمی که حتی در حالی که به سمت آمریکای جنوبی می‌دوید، طرحی برای آن ایجاد کرد، بال! بال‌هایی با هزاران یا ده‌ها هزار پر نازک که تبدیل به تجهیزات پشتیبانی عالی می‌شدند و در نبرد، در دفاع و حتی تحرک به کاربر کمک می‌کردند.

قصد داشت آن را با استفاده از استخوان‌های اژدها بسازد، اما پس از به دست آوردن جسد جانور اهریمنی سطح ۲۶۷، نقشه‌اش را تغییر داد. به طور دقیق‌تر، بعد از اینکه موقع تکه کردن جنازه‌اش، یک سنگ جادویی رده چهارم در نزدیکی قلبش پیدا کرد، نظر خود را تغییر داد.

[وای، این واقعا شگفت انگیزه......]

حتی لیرا پس از تماشای آن هیجان زده شد. سنگ جادویی نور مرموزی از خود ساطع می‌کرد و آنقدر بزرگ بود که نمی‌شد باور کرد از موجودی پایین‌تر بیرون آمده! درحالی که زهر و نفرین بدی در بدن جانور ساکن بود و حتی نگه داشتنش سخت بود، خود سنگ جادو مظهر کمال بود.

«خب، من بال‌ها رو با سنگ و استخون‌های جادویی این پس...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همه به غیر من بازگشته هستن را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی