همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 184
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۸۳
فاجعهای بر سر امپراتوری کادرا فرود آمد. بدون اطلاع قبلی بر روی تپهای در نزدیکی قلعه امپراتوری ظاهر شد و چنان فریاد میزد که انگار میخواست وجودش را به همه ثابت کند.
رشتههایی از قدرت جادویی سیاه و ضخیم، بدن عظیمش را پوشانده بود و آتش سیاهی از جسمش بیرون میزد، گویی تناسخ رعب و وحشت بود.
«اوه خدای من......»
«این عذاب الهیه. این عذاب خداست چون ما مرتکب تابو شدیم.»
«کار امپراتوری تمومه.»
«آاه، نباید اونا رو دست کم میگرفتیم.»
همه آنهایی که میدانستند هیولا چه موجودیست سرجاهایشان فرو ریختند.
معلوم بود که امپراتور مرده است. جانور اهریمنی تا وقتی در میان خانواده سلطنتی، بازماندهای وجود داشت، خود را نشان نمیداد. در نتیجه در این موقعیت، خانواده سلطنتی نابود شده بود.
قلعه امپراتوری فروریخت و سوخت و بیشتر شوالیهها و جادوگران عالی رتبه نیز مرده بودند. تعداد نیروهای داخل قلعه تنها به ۳۰۰۰ نفر میرسید که فقط چند نفر به سطح کمتر از رده سوم و نیمهی رده دوم رسیده بودند.
حالا که همه چیز به اینجا رسیده بود، اشراف روستایی به پایتخت امپراتوری کمک نمیکردند. آنها در قلمرو خود پنهان میشدند و دعا میکردند که خشم جانور اهریمنی به قلمرو آنها سرایت نکند. حتی اگر سعی میکردند جلویش را بگیرند، هیچ موجود رده چهارمی در رکاب خود نداشت. به این ترتیب، آنها امید نداشتند که بتوانند جانور را آرام کنند، چه برسد به شکار کردنش.
امپراتوری رو به نابودی میرفت. قطعا به پایان خود رسیده بود.
«پس قراره منتظر مرگ بمونین؟»
در آن زمان بود که ایلهان خود را در برابر هزاران شوالیه نشان داد. او نیزه اژدهای هشت دم خون آلود را با دست چپ بر دوش خود گذاشته و در دست راست، سر شاهنشاه را نگه داشته بود. واقعاً شبیه یک شرور شده بود.
«ت، تو! همه اینا به خاطر تو اتفاق افتاده!»
کسی که شبیه فرمانده شوالیهها بود به ایلهان اشاره کرد. ایلهان سر امپراطور را به طرف او انداخت و او با عجله آن را گرفت.
«درست حرف بزن، همه چیز به خاطر امپراتور شما اتفاق افتاد، نه؟»
«اعلیحضرت فقط-!»
«خفه شو.»
کتابهای تصادفی

