همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 181
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۸۰
آن منطقه ساکت بود. مکانی که هیچ چیز و هیچ کس نمیتوانست به آن حمله کند.
«خوبه، با یه مین فوق العاده بزرگ میریم تو کارش.»
و ایلهان تصمیم گرفت به آن سکوت، حمله کند. او مینهای موجود در موجودی خود را با استفاده از تکنیک جمعآوری از راه دور، بدون کمترین ضربهای در کنار گنج گنبدی شکل، جابهجا کرد!
[بمباران رو از ارتش یاد گرفتی؟] (لیرا)
«کار دستی یعنی یافتن ترفندهای مناسب، لیرا.»
دلیل حرکت نکردن خود ایلهان خیلی ساده بود. اگر به خودش حمله میکرد، پنهانکاری از بین میرفت. اگر این اتفاق میافتاد، لایههای بسیاری از جادوی تله، آن سوی در فعال نمیشد؟ ایلهان کسی بود که در انجام کارهای بد، دقت بیشتری میکرد.
«خب، پس، بیا این کار رو انجام بدیم، همین حالا!»
مین بدون هیچ علامت قبلی، منفجر شد و در را از بین برد. همزمان، جادوهای تله بیشمار گازهای سمی، نفرینها، انفجارهای فیزیکی، شعلههای آتش و یخ را فعال و پراکنده کرد تا دودی بسیار خطرناک ایجاد کند، اما از آنجایی که ایلهان بسیار دور بود و حتی اجیس او را پوشانده بود، کاملا سالم ماند.
[اوو. چیکار میکنی اگه محتویات خزانه هم........؟] (لیرا)
«هی، چرا یهو...... ها؟»
درست زمانی که ایلهان میخواست بپرسد که چرا لیرا ناگهان ساکت شده، خودش جواب گرفت: اگرچه قبل از باز شدن گنبد چیزی احساس نمیکرد، اما حالا که درها شکسته شده بودند، میتوانست چهرههای انسانهای را ببیند که با ترس به عقب میرفتند.
«خدایا. مهم نیست چطور بهش نگاه کنی، اینا خانواده امپراتوری هستن. پس داخل قائم شده بودن و فرار نکردن؟»
[به اینا اهمیت نمیدم، گنج من کجاست...؟]
در حالی که لیرا با ناامیدی، با خود زمزمه میکرد، انسانهایی که در آن سوی دود دیده میشدند خیلی سریع عمل کردند. آنهایی که نسبتاً جوان بودند به سرعت به عقب حرکت کردند و سه شوالیهی رده چهارم جلو آمدند. گویی اجازه نداشت خانواده شاهنشاهی را بدون عبور از آنها لمس کند!
حالا مطمئن بود. هیچ راهی وجود نداشت که یک خانواده امپراتوری جعلی توسط افراد رده چهارم محافظت شوند. چرا احمقانه در داخل قصر پنهان شدند در حالی که میتوانستند به بیرون فرار کنند!
«شیطان خیلی وقته که به اینجا رسیده......!»
«نمیذاریم عبور کنی! شمشیر امپراتوری تو رو خواهد کشت!»
ایلهان با دیدن آن صحنهی غیرمنتظره اندکی تأمل کرد. با این حال، خیلی زود به نتیجه رسید.
«تچ، کار دیگهای نمیشه کرد.»
انگشتانش را تکان داد. ناگهان تمام مینها و نارنجکهایی که در موجودی داشت، در داخل پناهگاه اضطراری ظاهر شدند.
از جمله نارنجکی که ایلهان با سنگ جادویی رده چهارم در دارو ساخته بود. هدیهی سخاوتمندانهی ایلهان یا به معنای دیگر: «بلیت یک طرفه به جهنم!»
«کیاک!»
«وای این چیه! همین الان برشون دارید!»
«آقای البانی!»
«ا، اعلی حضرت!»
اگرچه ایلان از زمانی که به اینجا آمده بود با مین...
کتابهای تصادفی

