همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 123
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۲۲
«به هیچ وجه، هیچ راهی وجود ندارد که شماها اینقدر پیشرفته باشین.»
[پس فراموشش کن.]
«خیلی متاسفم. لطفا اونا رو به من بده.»
[ههه، پس چندتاشونو تحویل میدم. از اونجایی که این بار دستاوردهات خیلی بزرگ بود، ۴ تا آیتم ترجمه نباید چندان دشوار باشه.]
ایلهان با دیدن اینکه ارتا از حس برتری که مدتها بود احساس نکرده بود لذت میبرد، خندید. با این حال، فقط برای یک لحظه بود. از وقتی کلمه "ارتش بهشت" به میان آمد، به کسی فکر کرد و رنگش پرید.
«لیتا خوب میمونه؟»
از هیچ چیز مطمئن نبود، اما ایلهان مطمئن بود که ارتش شیطان نابودگر او را هدف قرار میدهد تا به لیتا برسند. یا به این دلیل که لیتا قوی بود و تهدیدی برای آنها بود یا اینکه ارزش دیگری برای آنها داشت.
ایلهان همه آنها را کشته بود، و دستگیر نشد؛ اشکالی نداشت، اما اگر لیتا فریب آنها را خورده باشد چه؟ حتی اگر اینطور نمیشد، اگر از آنها شکست بخورد چه؟
او چنین افکاری را در دارو مهر و موم کرد زیرا نمیتوانست تمام مدت تنش خود را آرام کند، اما حالا که به او فکر میکرد، نمیتوانست آرام بماند.
ارتا بعد از اینکه متوجه شد به چه فکر میکند با لبخندی تلخ گفت: [اگر خیلی نگرانی، برم بالا و چک کنم؟]
«لطفا.»
[پس بررسی میکنم.]
بدون اینکه چیز زیادی بگوید راهی بهشت شد. ایلهان رو به الفها کرد که پلک میزدند بدون اینکه بدانند چه اتفاقی افتاده زیرا نمیتوانستند فرشتگان را ببینند.
«پس بیاین اول بریم خونه.»
«به عمارت اعلیحضرت؟ کافیه یه اتاق کوچک به ما بدید.»
«چنین چیزی ندرم.»
قوی ترین از بین چهار الف، جنگجوی زیبای شمشیر بزرگ، میرای، با لامپی بالای سر فریاد زد «آها!» و سرش را کج کرد. «پس یه قصر جداگانه!»
«میخوای کتک بخوری؟»
«...
کتابهای تصادفی

