همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 118
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۱۷
[به نظر میرسه که من گاهی میتونم بفهمم اژدهایان به چه چیزی فکر میکنن، درحالیکه در اکثر مواقع هیچ ایدهای ندارم.]
«واقعا؟ من هرگز اونها رو درک نکردم.»
درحالیکه ارتا به تخم طلایی که لسینا بهجا گذاشته بود نگاه میکرد، ایلهان نامه را برداشت. او فکر کرد که اولتیماتوم او برای فراخواندن ایلهان به اینجا و توضیح پشت تخم مرغ طلایی در این نامه نوشته میشود.
با کمال تعجب، نامه به زبان انگلیسی نوشته شده بود. حتی اگر به زبان اژدها نوشته میشد هم مشکلی نبود.
«اگر در حال خواندن این نامه هستید، احتمالاً من مرده ام. شک ندارم که به قولت عمل میکنی و به اینجا برگردی.»
[این یه نامه است؟]
«من از وصیت باغ غروب پیروی کرده بودم، اما مطمئن بودم که روزی به مرگ من منجر میشود. در مقایسه با سنگینی فرمان آنها، شانه هایم بسیار باریک، متحدانم اندک و خطرات بسیار زیاد بودند.»
[اصلا ممکنه این جوجهه از تخم بیرون بیاد؟]
ایلهان متوجه ارتا شد که از دیدن تخم مرغ حوصلهاش سر رفته و با او شروع به صحبت کرده. این بسیار آزاردهنده بود، اما ایلهان جلوی خودش را گرفت تا به او چیزی نگوید و به خواندن نامه ادامه داد.
«اگر چیزی باشد که نگران آن هستم، فرزند من است که به زودی به دنیا میآید. مهم نیست که اژدهایان چقدر به عنوان یک گونه قوی هستند، تمام آن قدرت در طول سالهای متمادی و با رکوردهای فراوان جمع شده است، بنابراین من نگران تنها گذاشتن فرزندم بودم. علاوه بر این، این فکر که ممکن است آن کودک شبیه سربازان شیطان نابودگر شود، ذهن من را به خود مشغول کرده.»
[پس چیزی به اسم عشق مادرانه برای اژدهایان هم وجود داره.]
«با این حال، با وجود تو، میتوانم آسوده خاطر باشم. تو که دربرابر همه چیز بیپیرایه میمانی، حتی با داشتن قدرت مطلق، وجودی هستی که از ما اژدهایان بیشتر میدرخشی. اگر فرزندم مثل تو بزرگ شود پشیمان نمیشوم. پس من از شما تقاضا دارم لطفا فرزندم را به جای من بزرگ کنید.»
دهان ارتا از تعجب باز شد. از عصبانیت بالهایش را تکان داد.
[به این زنه مدیونی؟ اون واقعاً بیشرمه که از تو میخواد بچهش رو بزرگ کنی! مردی...
کتابهای تصادفی

