همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 94
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۹۳: تو، من، غریبهها - ۱۳
اگرچه اسناد آکاشیک نمیتوانست تمام زندگی ایلهان را بخواند، سوابق و دستاوردهای او به پاداشی معین تبدیل میشد. متون مربوط به تکامل مهارت گواه آن بود.
ایلهان با موفقیت به یاد آورد.
روزهایی که در انتظار «فردا» نیزه خود را میچرخاند و بدنش را تمرین میداد.
روزهایی که در سراسر جهان حرکت کرد تا خرد و فنون جدیدی به دست آورد.
لبخند لیتا و روزهایی که تمام تلاشش را میکرد تا به سطح هنرهای رزمی او برسد.
روزهایی که تحمل میکرد و تحمل میکرد و دندان هایش را به هم میفشرد تا بیشتر از این تحمل کند.
همانطور که سعی میکرد معنی کلماتی را که در سرش میدرخشیدند بفهمد، تمام نور به بدن ایلهان مکیده شد.
در آن لحظه، قدرت و اسنادی که درموردشان میدانست، اما نمیتوانست به هم متصلشان کند، یکی شدند و در ذهنش فرو رفتند.
[شما مهارت، پرتاب نیزه غیرقابل مهار را آموختید.]
[شما یکی از شرایط رسیدن به رده ۵ را به دست آوردید. دشواری کسب رده ۵ کمتر میشود.]
با اینکه نور از بین رفته بود و او در دشت بود، ایلهان همچنان چشمانش را بسته بود.
ارتا و رتا با نگرانی نگاهش میکردند، چون نمیدانستند چه اتفاقی برایش افتاده، خود ایلهان از این حقیقت که نور ناپدید شده آگاه نبود، چون داشت مهارتی که روی بدن، روح و ذهنش حک شده بود را میپذیرفت.
او قبلاً دارای تجربه در تکامل مهارتها بود. مهارت استراحت، بازیابی متعالی، خدای مرگ. همه استثنایی بودند، اما درک آنها چندان دشوار نبود.
با این حال، هنرهای رزمی متفاوت بود. چیزی شبیه کلید برق نبود که برای روشن و خاموش کردن فشارش بدهد. میتوانست بفهمد چگونه اتفاق افتاد و چطور باید آن را اجرا کند، زیرا نتیجه سوابق خودش بود، اما درک کردن و پذیرش مفاهیم متفاوتی بودند.
حتی پوشیدن لباسهای متناسب با اندام فرد اگر تنگ و گشاد باشد ممکن است در ابتدا کمی احساس نارضایتی ایجاد کند. مدتی نیاز بود تا به آن عادت کند.
[ایلهان. خوبی؟]
[فکر کنم، هاله شگفت انگیزی رو احساس میکنم.]
«......»
ایلهان با چشمان بسته نیزه خود را برداشت. سپس، شروع به چرخاندن آن کرد. برای تکنیکهای نیزهایش، نه فرمی وجود داشت و نه فرمولی، بنابراین هیچ مسیر مشخصی برای نیزهای که در هوا تاب میداد وجود نداشت.
و این از همه مهمتر بود. این مسیری بود که هنرهای رزمی او باید طی میکرد و همچنین هسته اصلی وجود ایلهان بود.
یک، دو، چهار ساعت از وقتی ایلهان شروع به تاب دادن نیزه کرد میگذشت...
کتابهای تصادفی
