همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 93
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۹۲: تو، من، غریبهها - ۱۲
مدتی میشد که ایلهان دیگر اهمیتی به تکامل این مهارت نمیداد. چرا؟ چون فکر میکرد تا تکمیل شدن رشد آن سالها طول خواهد کشید.
چه استادی نیزه بود یا استادی شمشیر، به شکل سربسته فکر میکرد که باید هزاران هیولای رده چهارم را بکشد.
به این ترتیب در برنامه ریزی کوتاه مدت خود تکامل مهارت را در نظر نگرفته بود و میخواست برای حل این مشکل فقط از آنچه در اختیار داشت استفاده کند.
[کشتن هیولاهای رده سوم با یک ضربه سوراخ کننده ۳۰۰/۳۰۰]
[کشتن هیولاهای رده سوم با یک ضربه برش دهنده ۳۰۰/۳۰۰]
[سنگهای جادویی رده سوم ۱۰۰/۱۰۰]
[سنگ جادویی رده چهارم ۱/۱]
معیارهای تکامل برای استادی نیزه نمیتوانست ساده تر از این باشد. حالا که در مورد هر یک از این شرایط از وقتی ظاهر شدند فکر کرد، زمانی را به یاد آورد که معیارهای تکامل استادی نیزه را دید، درحالی که فقط مهارت استراحت کردن را تکامل داده بود.
آره. در آن زمان هم همین متن وجود داشت. هر چند به دلیل آسان شدن شرایط، اختلاف عددی دیده میشد، اما تغییر اساسی در محتوای آن ایجاد نشده بود.
«ها.»
ایلهان بالاخره فهمید چه بلایی سرش آمده بود.
در آن زمان شانههایش را بالا انداخت و گفت که این شرایط غیرممکن است و تصمیم گرفت آن را فراموش کند. و سپس، در دل خود، آن معیارها را به موجودات ترسناکی تبدیل کرد که هرگز نمیشد شکست داد!
مثل روباه که تصمیم گرفت مزه انگور را ترش بداند فقط به این دلیل که نمیتوانست به آن دست بیابد! (مترجم انگلیسی: افسانههای ازوپ)
کشتن هیولای رده سوم با یک ضربه. با یک سوراخ، با یک برش. همه در آن لحظه برای ایلهان مثل آب خوردن بود و درحالی به آنجا رسید که حتی حواسش به موقعیت نبود.
تکامل استادی نیزه فقط به این دلیل انجام نشد که او فاقد سنگ جادوی رده چهارم بود.
[چی شده ایلهان؟]
«هیچی، دارم به این فکر میکنم که به خاطر حماقتم فریاد بزنم یا برای این که به موقع فهمیدم سپاسگزار باشم.»
بله، بیایید مثبت فکر کنیم. به هر حال این اولین بار بود که یک سنگ جادویی رده چهارم به دست میآورد. حتی اگر از شرایط آگاه بود، نمیتوانست موقعیت را زودتر تغییر دهد.
با توجه به اشتباهش،...
کتابهای تصادفی
