همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 90
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۸۹: تو، من، غریبهها - ۹
چشمانشان گشاد شد. با سبک زندگیای که تا الان داشتند، هیچ راهی وجود نداشت که مطیعانه سخنان ایلهان را باور کنند.
«نه، ما نمیتونیم باورت کنیم. تو یه اژدهایی!»
«کسایی که رِتا کاریها رو اونطور کردن هم شما اژدهایان بودین! ما هرگز باورت نمیکنیم!»
«باشه، باور نکنین. قصد داشتم ازتون سؤالی بپرسم، اما از اونجایی که مطمئن شدم گونههای هوشمندی زنده موندن، مشکلی نیست.»
ایلهان چرخید که برود. به دلیل ورود ساده و خروج سریعش، الفها گیج شده بودند.
«مگه برای اینکه چیزی میخواستی اینجا نیومدی!؟»
«نگو که میخوای وقتی همنوعامون برگشتن هممون رو همزمان بکشی!»
«هیچوقت اونطور که میخوای نمیشه!»
آنها همه چیز را درباره خودشان فاش کردند، درحالی که ایلهان چیزی نگفته بود.
وقتی بدون انجام کاری سعی کرد برود، الفها با سردرگمی جلویش را گرفتند.
«ص، صبر کن! اگر واقعاً اژدها نیستی و انسانی، میخوام دلیلت برای اومدن به اینجا رو بشنوم!»
«هه!»
همانطور که برنامه ریزی کرده بود.
[درحال حاضر کار بدی انجام نمیدی، پس چطور میتونی همچین لبخند شیطانی بزنی...]
[مهارتهای ارتباطیت عالیه.]
ایلهان به طور مبهم تعریف و تمجیدهای رِتا را شنید که با شخصیتش همخوانی نداشت و به سمت الفها چرخید. خوب بود که کلاهخود نمیگذاشت تا الفها متوجه میزان تجربهاش شوند.
«درخواستی از طرف رتا کاریها داشتم. اون فکر میکرد آخرین الفه، اما حالا که اینجا بازماندگانی هستن، میخواد بدونه چطور اینطوره.»
«چطور یه انسان میتونه......»
«رِتا کاریها مرده. چطور میتونه......؟»
«از طریق راههایی، افکارش رو همراهی میکنم. باید ثابتش کنم؟ اگر بهتون نشون بدم ساختار جادویی که امپراتوری ایجاد کرد توسط من کنترل میشه، کافی هست؟»
هیچ مدرکی بهتر از این وجود نداشت. با آزمایش نور رِتا، الفها فوراً ایلها...
کتابهای تصادفی
