فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همه به غیر من بازگشته هستن

قسمت: 89

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۸۸: شما، من، غریبهها - ۸

ایل‌هان پس از پایان دادن به تک تک نژاد اژدهایان داخل غار، اجساد آنها را جمع آوری کرد و جراحات خود را بررسی کرد.

مهم نبود اختفا چقدر عالی بوده باشد، غیرممکن بود که همه آنها را بدون آسیب دیدن بکشد. گونه هایش کمی سوخته بود و شانه هایش یخ زده بودند.

«یه زره مخصوص آتش دارم، شاید باید اینبار زره یخی بسازم؟ با توجه به وضعیت عوضشون می‌کنم.»

نیازی به ساخت تجهیزات با رتبه بالا نبود. در آینده دشمنان ایل‌هان ویژگی‌های خاص خود را خواهند داشت، پس اگر می‌توانست چندین وسیله خاص در هر زمینه تهیه کند، چیزی برای ترسیدن وجود نداشت!

[انگار داری برای یورش بردن آماده می‌شی.]

«اهم.»

از اظهار نظر تند ارتا لرزید، اما همچنان توانست با آرامش جراحاتش را درمان کند. البته همه در حدی بود که با خون‌جوش و بازیابی متعالی حل می‌شد. به همین دلیل ایل‌هان می‌توانست بدون استراحت به پیروزی‌های آسانی در برابر رده سومی‌ها دست یابد.

«فکر کنم بعداً باید یه کاری با خون اژدها انجام بدم. به چیز لعنتی خوبی تبدیل می‌شه، شاید حتی از خون‌جوشِ خون ترول هم بهتر شه.»

[ممکنه اثر خوبی داشته باشه، اما می‌تونه زندگیت رو به فنا بده.]

«خب، در اون صورت فقط باید مقاومتم دربرابر سم رو بالا ببرم.»

ایل‌هان و ارتا با شوخی‌های احمقانه همدیگر را دست می‌انداختند و از خستگی نبرد استراحت می‌کردند که رتا، ناظر و شنونده حرف‌هایشان آه کشید.

[اگه توانایی‌هایی مثل تو داشتم نجات دارو فقط یه رویا نبود.]

صدای رِتا حاوی کینه و پشیمانی عمیق از عدم توانایی خودش بود.

ایل‌هان فکر کرد که چه بگوید. هزار سال است که تنها نبودی پس خفه شو؟ - حاضر جوابی کند؟ یا دلداریش بدهد؟

ایل‌هان با در نظر گرفتن اینکه احتمالا هر دو اشتباه می‌کردند، فقط لب هایش را لیسید. گرچه ارتا کلمات اشتباهی را انتخاب کرد، متقابلا حرف زدن به این معنی بود که ایل‌هان هم همان اشتباه را مرتکب خواهد شد.

در عوض گفت: «کارمون اینجا تموم شده، پس بریم با بازماندگان الف‌ها ملاقات کنیم. این امیدیه که پیدا کردی.»

[......آره. انجامش بدیم. ممنونم.]

در صدای رِتا ردی از امید احساس می‌شد. شاید این اولین باری بود که ایل‌هان حرف درست را میزد، زیرا حتی در بازی‌ها به دلیل ناتوانی‌اش در تعامل با افراد دیگر، چیز صحیحی را برای گفتن انتخاب نمی‌کرد. رسیدن به این مرحله از رشد شخصیتی بدون لیتا یا ارتا غیرممکن بود.

آنها غار را ترک کردند و در میان کوه‌های پهناور به راه افتادند. بعد از دگرگونی عظیم همه چیز به این شکل درآمد؟ تمام چیزهایی که در دارو دیده میشد بزرگ‌تر از زمین بود. کوههای بلندتر، درختان عظیم‌تر و حتی گلهای بزرگتر.

«جالبه که هیچ هیولایی این اطراف وجود نداره.»

[برای تو هیچن، هاله رده سوم نژاد اژدها ترسناکه. تا جایی که مقاومت هیولاهای غیر هوشمند در برابرش غیرممکنه.]

ایل‌هان توانایی ردیابی نداشت، اما از آنجایی که رِتا می‌توانست دقیقاً جایی که الف‌ها پنهان شدند را بیابد، در یک خط مستقیم می‌دوید. ایل‌هان هم یک لحظه موفق شد حضور الف‌ها را به تنهایی حس کند.

در همان لحظه صداهایی شنید: «مم؟»

«چیه؟»

محل پنهان شدن الف‌ها برایش مشخص شد. آنها درون درختان مجاور را حفر کرده بودند و در داخل آنها زندگی می‌کردند. تعدادشان به ۱۳ نفر می‌رسید و همه پوست و استخوان بودند.

«هیچی، فکر کردم جادوی خطر یه لحظه لرزید.»

«ولی خراب نشده. یه اژدها هیچوقت بی سر و صدا پیداشن نمیشه.»

اینطور نبود که حضور ایل‌هان را کاملاً حس کرده باشند، اما به نظر می‌رسید جادوی آنها حضور ناآشنایی را ثبت کرده بود. ایل‌هان که دوباره متوجه شد نباید جادو را دست کم بگیرد، خود را وسط درختان انداخت.

«نمی‌تونم چیزی رو احساس کنم. به جای حرف زدن انرژیت رو نگه دار. هنوز مونده تا کسایی که برای شکار غذا بیرون رفتن برگردن.»

«لعنتی، چقدر دیگه باید اینجوری زندگی کنیم؟»

متوجه ایل‌هان نشدند، با وجود اینکه او درست روبروی آنها بود، به نظر می‌رسید جادوی خطر تا همین حد به درد می‌خورد.

از آنجایی که ممکن بود مشکلی پیش بیاید، قبل از اینکه از حالت پنهان کاری بیرون بیاید، ایل‌هان ابتدا سطح خطر آنها را بررسی کرد و مطمئن شد که همه زیر سطح ۵۰ یا کمی بالاتر هستند.

در واقع، کاملاً احساس غرور می‌کرد که می‌توانست پنهان کاری را از بین ببرد، اما در ظاهر چیزی نشان نداد. اگر این کار را می‌کرد ارتا اذیتش می‌کرد.

«چی!؟»

«ا-این یه انسانه!»

«انسان‌ها همشون باید مرده می‌بودن. این دگرگونی اژدها نیست؟»

هر ۱۳ الف در آن منطقه فوراً وحشت زده شدند. الف‌هایی که در میان درختان پنهان شده بودند، همگی به بیرون شتافتند و بدون کوچکترین درنگی سعی کردند فرار کنند.

دروغ است اگر بگوییم دلش برایشان نمی‌سوخت، اما بر خلاف احساسش، ایل‌هان بی‌رحمانه حرکت کرد. هر یک از آنها را گرفت و قبل از پرتاب کردن آنها به یک طرف ضربه‌ای بهشان زد.

«اگه بی‌حرکت بمونید بدون درد می‌کشمتون!»

«*سک+سکه!*»

[این دقیقا حرفیه که یه شرور می‌زنه!]

ایل‌هان در برابر حرف ارتا سر تکان داد و گفته‌اش را تغییر داد: «اوه، درسته. پس، در یه چشم بر هم زدن تموم میشه چشماتونو ببندید. *خنده وحشتناک*»

[الان بدتر شد! داری عمدا این کارو می‌کنی، مگه نه!]

«تازه متوجه شدی؟»

بعد از اینکه ارتا متوجه نیت حقیقی او شد، ایل‌هان حتی در مقابل سرزنش‌های او به کارش ادامه داد. مهم نبود الف‌ها چقدر تقلا کنند، ایل‌هان همه آنها را در مشتش داشت، بنابراین فقط ۱۸ ثانیه طول کشید تا اوضاع روشن شود.

جن‌هایی که به سمت درخت پرتاب شده بودند، در حالی که مستقیم به ایل‌هان نگاه می‌کردند، چنان اشک می‌ریختند که انگار تمام امیدشان را از دست داده بودند. صحنه به طرز عجیبی... ارو+تی+ک بود.

با وجود اینکه تعداد مردان در اینجا بیشتر از زنان بود، چطور توانست به یک صحنه شوم در یک انیمه شوم فکر کند... (مترجم انگلیسی: *سرفه* بوکو *سرفه* نو *سرفه* پیکو *سرفه*). ایل‌هان به خود لعنت فرستاد که فکر می‌کرد آمدن به اینجا ارزشش را دارد، احتمالا به دلیل مقاومت بالاتر او در برابر نفرین، هیچ اتفاق خاصی نیفتاد.

«ت، تو کی هستی!»

«نکنه تغییر شکل دهنده افسانه‌ای باشه؟ ا، اژدهایان لعنتی......!»

«م، ما رو بکش! هرگز جای همکارامون رو لو نمی‌دیم!»

کاری انجام نداده بود جز اینکه آنها را سر جایشان نگه دارد، اما در نهایت متوجه شد اشخاص دیگری هم هستند. ایل‌هان به طور جدی به کارآگاه شدن فکر کرد و دهان باز کرد: «این به خودتون بستگی داره که باور کنین یا نه، اما من انسانیم که بعد از همراه شدن با رتا کاریها، مشغول شکار نژاد اژدها در قاره دارو هستم.»

«رِتا کاریها!؟ آخرین قهرمان قاره......»

«تو واقعا انسانی؟»

کتاب‌های تصادفی