فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همه به غیر من بازگشته هستن

قسمت: 78

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل هفتاد و هفتم:من، خیلی، الان(سه) چشمان ایل هان با عصبانیت به سمت ارتا چرخید. «میخواید یه بار دیگه منو اونطوری زجر بدید؟» [این واقعا آیتم بی نظیره!یکی از خاص ترین گنج های بهشته، جز بهترین آیتم‌هاییه که تو ارتش بهشت هست!](ارتا) ایل هان با نفرت به ساعت شنی کف دستش نگاه کرد، سپس به کار هایی فکر کرد که میشد با منجمد کردن زمان انجام داد. «صبر کن، این آیتم همه رو غیر از من تو توقف زمان فرو میبره و یه جورایی پاکشون میکنه، یعنی میتونم درست یه لحظه قبل مرگم ازش استفاده کنیم و خودمو نجات بدم؟!» [بالاخره فهمیدی چیش انقدر خاصه نه؟] این واقعا شگفت انگیز بود، با اینکه محدودیت ماهی یکبار رو داشت اما این به این معنی نبود که میتونست زندگی اون رو نجات بده؟ اون چندین بار فقط تو مبارزه با اروچی تا یک قدمی مرگ هم رفته بود، اول که این آیتم رو دید یاد هزار سال تنهایی‌ش افتاد اما حالا که کاربرد هاش رو فهمیده بود کمی از عصبانیتش کاسته شد. و دوم... «شما این رو برای کاری به من دادید مگه نه؟» دادن همچین چیزی بلافاصله بعد از اون حادثه به این معنی بود که فرشته ها ازش میخواستن هر چقدر که ممکنه تو این دو ماه زمان برای مغازه اش سلاح بسازه، ارتا سرش رو تکون داد: [درسته، ما وقتی برای تلف کردن نداریم] «وقت نداریم هان؟درست مثل همیشه» ایل ام دندون هاش رو بهم سایید و ساعت شنی رو تو جیبش گذاشت، گرچه به این معنی بود که هربار که ایل هان ازین ساعت استفاده میکرد دو ماه تمام تنها میموند اما از اونجایی که همیشه یه آدم منزوی بود خیلی باهاش مشکل نداشت. «مهم نیست چی بشه، من همیشه تورو به حفاظم راه میدم ارتا» [ای، این چیه یهویی داری میگی؟!](ارتا) ایل ام فقط داشت به این فکر میکرد که دلش نخواد دو ماه تنها بمونه اما قلب ارتا شروع به تند زدن کرد. البته ایل هان متوجه تغییر ضربان قلب ارتا نشد، به همین دلیل اونو رو سرش گذاشت و به سمت فروشگاهی راه افتاد، به محض رسیدن، ساعت شنی رو فعال کرد. حفاظ بزرگتر از از چیزی بود که اون فکر میکرد، نه تنها شامل تمام طبقات ساختمون ونگارد میشد بلکه پنج طبقه ی دیگه ی زیر زمین رو هم پوشش میداد که واقعا مساحت زیادی بود. [این اولین باریه که وارد همچین حفاظی میشم، حس عجیبی داره](ارتا) گرچه ارتا با چشمای منجی داشت به اینور اونرو نگاه میکرد اما این جا براش کاملا عادی بود، چون شباهت خیلی زیادی به زمانی داشت که تنها روی زمین مونده بود. «ارتا، بیا اینجا» [باشه باشه] ایل هان، ارتا رو که انگار خیالاتش فرو رفته بود صدا زد، به نظر بخاطر این بود که اولین بار بود که ارتا تنها بودن تو زمان منجمد شده رو تجربه میکرد. اما این نبود، ارتا داشت به این فکر میکرد مهم نبود اونها تو این حفاظ چیکار کنن هیچ کس نمی‌فهمید!ارتا و ایل هان کاملا تنها بودن، به نظر ارتا این خیلی رمانتیک بود. ناگهان تهدید های لیتا قبل از رفتن به یادش اومد و از ترس لرزید، اما بلافاصله یاد حرفی افتاد که لیتا قبلا گفته بود: اینکه جرم نیست البته به شرط اینکه جایی درز نکنه! و دوباره آروم شد. اگه ایل هان دهنش رو بسته نگه می‌داشت حتی لیتا هم هیچی نمی فهمید! هرچند وقتی زره و ابزار تیکه تیکه شده ی ایل هان رو دید از این افکار بیرون اومد. [وای، میدونستم اینطور میشه] «جدی؟ولی من فکر نمی‌کردم انقدر داغون بشن... هرچی که قبلا بودن الان دیگه فقط آهن پاره ان» ردایی که زیر زره اش میپوشید رتبه ی بی‌همتا داشت و هردوی زره و نیزه اش رتبه اسطوره ای بود، اما الان به همچین وضعی افتاده بودن چطور میتونست ناراحت نباشه؟ با دیدن قیافه غمگین ارتا فکر کرد که حال اونم نباید چندان متفاوت باشه. «باید تعمیرشون کنم، فکر میکنی با فلس و استخون اروچی بشه؟» [هی(اه کشیدن)](ارتا) ارتا شق وایساد، اون داشت در مورد کسی فکرای رمانتیک میکرد که احتمالا نمیشد هیچ انتظاری ازش داشت به همین خاطر همون ظاهر سرد قدیمی رو به خودش گرفت. [ایل هان، الان سطح آغشته سازی مانات چنده؟](ارتا) «سی و دو، چطور؟» [در این صورت احتمالش هست که بتونی... ایل هان من می‌خوام تکنیک جدیدی بهت یاد بدم که از حالا به بعد قراره خیلی بدردت بخوره] چشمان ایل هان با شنیدن اسم کلمه ی تکنیک جدید از شادی درخشید، هرچند احساسات ارتا پشت ظاهر سرد و خشکش پنهان شده بود. [آغشته سازی تکنیکیه که به کمک اون میشه به ایتمی که هیچ توانایی بلقوه ای نداره یه توانایی بدیم، پس به نظرت نباید برعکسش هم ممکن باشه؟](ارتا) «بر عکسش؟» [ یعنی فشرده کردن توانایی یه سلاح و استخراج کردنش](ارتا) ایل هان همون لحظه متوجه منظور اون نشد اما تو فکر فرو رفت که برعکس کاری که تاحالا انجام مید...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همه به غیر من بازگشته هستن را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی