همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 77
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل هفتاد و ششم:من، خیلی، حالا(دو)
به محض رسیدن به کره، ایل هان یه تاکسی گرفت و به خونه برگشت، وقتی وارد خونه شد ناخوداگاه دنبال مادرش گشت، اما به یاداورد که اون حالا دیگه مستقله و لبخند زد، سپس گفت:
«دلم میخواد یه دوش بگیرم و برم بخوابم»
[منم میخوام کنارت بخوابم چون هر لحظه نکنه سفیرا باهام تماس بگیره](لیتا)
[با هم استراحت کنید ولی با اندازه بند انگشتی](ارتا)
سه روز پیاپی جنگیدن برای کسی که از کنار نگاه میکنه خیلی باحال به نظر میاد اما در واقعیت هرکسی این کارو میکرد به طرز باور نکردی بو میداد و سیاهی از سر رو روش میبارید، الخصوص ایل هان که سه هفته ی قبلش هم مدام تو سیاه چال ها بود.
اون زره اش که الان دیگه شبیه به یه تیکه ی مچاله ی اهن بود و لباس هاش رو در آورد و خودش رو شست.
اینکه اون هیچ علاقه ای به پیگیری اخبار و واکنشهای جنگ اخیرش نداشت دروغ نبود، مهم نبود بدنش بخاطر ارتقا سطح ها و مهارت بازگردانی تو اوج بود، ذهن و روحش دیگه به حد خودشون رسیده بود، نیاز داشت کمی استراحت کنه، اون بدون اینکه هیچی بگه فقط پرید رو تختش.
«منو فردا صبح بیدار کنین»
[الان صبحه که](ارتا)
«ش، شب... »
بعد از بیرون کشیدن تمام توان مهارت استراحت ایل هان دو ثانیه بعد از دراز کشیدن رو تخت یه چنان خوان عمیقی فرو رفت که اگه اروچی هم دم گوشش غرش میکرد بازم بیدار نمیشد.
[ما هنوز پاداش کار هاشم بهش ندادیم](ارتا)
[خب تا من اینجا میخوابم برو پاداش هاش رو بگیر بیار، اگه میشه یکی دوتا مهارتم بیار، ازونا که بدردش بخوره](لیتا)
[واقعا باید شما دوتا و اینجا تنها بزارم؟](ارتا)
ارتا با بی اعتمادی به لیتا نگاه میکرد اما لیتا فقط دستش رو تکون داد، انگار در آخر چاره ای نداشت جز اینکه طبق نقشه ی اون از اینجا بره.
فرشتهی غیر قابل اعتماد، لیتا، بعد از اینکه رفتن ارتا رو دید، به اندازه ی انسان برگشت، اما اون هیچ کاری نکرد جز اینکه به چهره ی ایل هان نگاهی انداخت.
[قیافه ی خوابش خیلی بانمکه]
با کمی نگاه به گذشته، به نظر چهره ی ایل هان بعد افزایش سطح به دفعات داشت روشن تر میشد، اون کمی ازین که چهره ای که هزار سال در کنارش زندگی کرده بود داشت ناپدید میشد، هرچند برای اون ظاهر اون مهم نبود بلکه موجودی که اون تو بود مهم بود.
[خیلی خوب میشد اگه میتونستیم تا ابد اینطوری باهم زندگی کنیم، نه؟](لیتا)
سپس آروم روی بازوی باز ایل هان دراز کشید و اون رو بغل کرد، اگه ایل هان این رو می شنید در حالی که مثل لبو سرخ شده بود از تخت در میرفت اما از اونجایی که خواب بود متوجه هیچی نشد، سپس لیتا هم همون جا به خواب عمیقی فرو رفت.
در همون حین آرتا گرفتار سیل فرشته هایی شده بود که به محض رسیدنش دورش کرده بودن.
[لیتا کجاس، اون نیومده؟]
[در مورد اون آدمیزاد برام بگو، آدمی که اون هیولای رده چهارم رو کشته شریک توئه مگه نه؟]
[وای اونو به منم میدی؟]
[چرا اونو به یه فرشته ارتقا نمیدیم؟با این رویه اون انسان به زودی تبدیل به یه موجود برتر میشه خب پس چرا همین الان این مقام و بهش ندیم؟]
در حالی که فرشته ها مدام از ایل هان میپرسیدن لیتا با ذهنی خالی اونجا ایستاده بود، وضعیت تا این حد تعجب آور بود.
هیولا های رده چهارم فقط تو دنیا هایی ظاهر میشدن که لااقل مرحله دوم تغییرات عالی درش اعمال شده باشه و برای اینکه آدم های اون دنیا بتونن با اونها مبارزه کنند لازمه مرحله سوم هم اعمال بشه.
با این حال در دنیایی که فقط مرحله اول تغییرات عالی اعمال شده بود یه انسان با چند استراتژی ساده تونسته بود یه هیولا ی رده چهارمی رو زمین بزنه.
[حالا اینا مهم نیست، ببینم کسی که باعث اون طغیان شده بود رو پیدا کردید؟](ارتا)
با شنیدن حرف ارتا، فرشته ها سرشون رو به نشانه شکست پایین انداختن.
[اونطور که از تله های نابودی استفاده کردن مشخصه که خائن بودن، اما هیچ کس نتونسته بود عامل این کار رو تشخیص بده، کودنا!]
[فیتا تنها کسی نبود که تونست اون تله ها رو ببینه، هرچند هیچ کدوم نفهمیدن اونا از کجا اومدن]
ارتا با خودش گفت:بازم برگشتیم سر خونه ی اول؟ اونم با اینکه تعداد فرشته هایی که به زمین اعزام شده بودن چند برابر شده بود؟
این همون دلیله که ایل هان به اونها بدرد نخور میگفت، با یادآوری این، ارتا اه عمیقی کشید.
[ارتا]
به محض اینکه ارتا به همراه بقیه فرشته ها دلشون رو داخل شهر بهشت گذاشتن، کسی جلوشون ظاهر شد، ارتا به نشانه ی احترام سرش رو برای فرشته ی مبارز، سفیرا کمی خم کرد.
[سفیرا-نیم، لیتا هنوز مشغول استراحته گفت یکم دیگه خودش میاد](ارتا)
[بهش بگو دیگه نیازی به هیچ تمرین خاصی نیست](سفیرا)
[یعنی ماموریت هاشو رو لغو کردید؟](ارتا)
[نه، تازه بیشترم شدن](سفیرا)
وقتی ارتا چشماش رو به نشانه تعجب باز تر کرد، سفیرا با لبخند تلخی ادامه داد:
[دیوار هرج و مرج داره دوباره باز میشه، انگار که اونها منتظر فرصتی بودن که ما نیرو هامون رو روی زمین متمرکز کنیم، بخاطر همین میگم دیگه نیازی به هیچ تمرین اضافه ای نیست. ](سفیرا)
دیوار هرج و مرج، خط بین دو جبهه ی موجودات برتر، شیاطین که دنبال بدست آوردن تمام سوابق کیهان ...
کتابهای تصادفی


