همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 66
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل شصت و پنجم:منم صاحب این ملکم(چهار)
ایل هان از سیل پیام هایی که بعد از بازگشتش براش فرستاده شده بود شگفت زده بود، تمام این پیام ها از طرف نایونا بود چون پیامرسان گوشیش وقتی شمارهی اون رو ذخیره کرده بود اونو تو فهرست دوستانش قرار داده بود.
اون واقعا دلش میخواست اونو بلاک کنه اما اینکار فقط بخاطر کارهاشون بود و البته نایونا هم اینو میدونست بخاطر همین علاوه بر عکس های ساختمون منطقه حفاظت شده گانگ نام براش ایموجی های ناز اعصاب خرد کن هم میفرستاد تا اینطوری مثلا بهم نزدیک تر بشن.
یا حتی بیشتر.
«حالا چیکار کنم...؟»
اون الان صاحب یه ساختمون کامل بود اونم نه تو هر جایی بلکه تو منطقه حفاظت شده گانگ نام، جایی که کاربران نیروی بیشماری درش زندگی میکردم.
[به نظرم فقط اجارشون بده، تو قبلا پولدار شدی دیگه.](لیتا)
[خیلی خنده داره که اون همه پز منطقه حفاظت شدشون رو میدادن بعد تنها کسی که ازشون محافظت میکنه دور و بر سطح چهله، هر چند به هرحال اینجا مرکز کل کره ست، کسی که اینجا ملک داشته باشه ضرر نمیکنه.]
این کاملا درست بود، بعد از فروختن اون عصا و ردا ایل هان بلافاصله وارد مرکز کره شده بود.
منطقه حفاظت شده ی گانگ نام جایی نبود که فقط با داشتن پول بشه درش ساکن شد، هر چند به لطف نفوذ کانگ میرائه که یکی از برترین کاربران شناخته شده دنیا بود این کار به آسانی انجام شد.
هرچند چیزی مایه ناخشنودی اون بود.
«یه همچین ساختمون هایی به راحتی توسط هیولا ها نابود میشه.»
تمام این منطقه به اصطلاح حفاظت شده به راحتی میتونست بدست یه پلنگ سایه ی دیگه نابود بشه، یعنی نمیدونستن؟
«یا نمیدونن یا اگرم میدونن کاری ازشون بر نمیاد.»
[خب آدم بالای سطح پنجاه سخت گیر میاد.]
[سرعت پیشرفت بشریت خیلی سریع تر از انتظار ماست، نباید با همون رویه نیروی مبارزشون هم تقویت بشه؟](لیتا)
ایل هان امیدوار بود در آینده همین طور باشه، اصلا بخاطر همین هدف به اینجا اومده بود.
ناگهان لیتا دستاش رو بهم زد و به اون گفت: [نکنه هدف کانگ میرائه از دادن همچین ساختمونی به تو این بوده که تورو سمت خودش بکشه؟]
«آره، ممکنه همینطور باشه.»
ایل هان هم همینطور فکر میکرد، ممکن بود هدف اون این بوده باشه که وقتی گانگ نام تو خطر قرار گرفت برای حفاظت از اموال خودشم که شده کاری بکنه.
و کسی که این بحث رو پیش کشیده بود نایونا بود، ایل هان فهمید اون اونقدرم که به نظر میرسه تعطیل نیست.
«والا به20 میلیاردم راضی بودم.»
اینطور نبود که کلا طمعی نداشته باشه اما هدف اصلی اون پول نبود، بلکه در وحله ی اول افزایش توانایی های ملکه بود.
البته اون اصلا نمیخواست کار اعصاب خرد کنی مثل مراقبت از ساختمون انجام بده اما خب حالا که مال خودش بود هرکاری میخواست باهاش میکرد.
«به زودی این ساختمون تبدیل به مرکز همه ی توجهات میشه!»
[اون همین الانم وسط مرکز کره است.
[اینورا هنوز یه تعدادی برند مشهور هست اما اکثرشون رفتن، اعمال تغییرات عالی کلی از استاندارد های دنیا رو نابود کرده.]
البته صنایع این دنیا به سرعت خودشون رو با این دنیای جدید وفق دادن و شروع به پیشرفت کردن و استاندارد های جدیدی ساختن تا با آن جامعهی جدید هماهنگ باشه.
البته یه صنعت بود که تا وقتی هیولاها وجود داشتن محال بود تعطیل بشه، و اون صنعت اسلحه سازی بود.
«همینجا خوبه، همرو اینجا میفروشم.»
[زیادی خوشبین نیستی؟]
«شاید اما اگه قرار به دودلی بود که هیچ کاری تو دنیا انجام نمیشد باید سریع این کارو تموم کنم.»
[وای نه بازم کار بی استراحت؟]
این اوضاع ایل هان رو یاد فوتبال بازی کردن تو کلاس ورزش راهنمایی میداخت، توپ هیچ وقت سمت اون نمیومد، همه با اون مثل یه مرد نامرئی رفتار میکردن اما بازم جرات نداشت از کلاس ...
کتابهای تصادفی
