فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همه به غیر من بازگشته هستن

قسمت: 38

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۳۷

طغیان (۵)

[مأموریت بهشتی ۰۰۳ انجام شد!]

[تمام مهارت‌ها دو واحد افزایش پیدا کردند.]

[شما نسبت به افراد دیگر، این مأموریت را با موفقیت بیشتری به پایان رساندید. پاداشی منحصر به فرد به شما داده میشود.]

یو ایل‌هان قبل از فرودگاه بدون این که کسی متوجه بشه، رفت به یه کوچه. البته میدونست به خاطر مهارت اختفاء کسی نمیتونه ببینش ولی میخواست خیالش راحت باشه.

زره و نیزش رو درآورد و تکونشون داد تا خون روشون رو بره. بعدش گذاشتشون توی کیفش. بعدش، پرتاب‌کنندش رو به سطح چهار رسوند.

چون نمیدونست دیگه کجاها باید ازش استفاده کنه، تا جایی که میتونست پایل‌بانکر رو با تیر استخونی پر کرد تا بلافاصله قابل استفاده باشه.

وقتی یو ایل‌هان داشت این کارا رو انجام میداد، ارتا به درخواست یو ایل‌هان فکر کرد و یه آهی کشید و گفت:

[چاره‌ی دیگه‌ای ندارم. کیفتو بده.]

یو ایل‌هان بی چون و چرا کیف رو داد. ارتا بعد گرفتن کیف یه چیزی زمزمه کرد و حلقه‌ی فرشته‌ها بالا سرش روشن شد.

یو ایل‌هان که اینو دید، فهمید ارتا میخواد چی کار کنه چون فهمیده بود که این حلقه فقط برای قشنگی نیست.

[عه، این مأموره.]

[همونی که تله‌ی مرگ رو ساخت.]

[ارتا، چرا باهامون ارتباط گرفتی؟]

یو ایل‌هان در طی انجام مأموریت دومش این فرشته‌ها رو دیده بود و چیزی که متوجه شده بود این بود که همشون باهاش خوب رفتار میکردن.

یو ایل‌هان به ارتا نگاه کرد. ارتا هم شونه‌هاش رو بالا انداخت و گفت:

[مگه نمیدونی کسی که باهات خصومت نداره، بهتر میتونه کمکت کنه؟]

حرف حساب ارتا جوابی نداشت. بعدش، ارتا به بقیه‌ی فرشته‌ها گفت:

[گفتم بیایین چون میخوام که پاداش مأموریت مأمور رو بدین. میخوام یه چیزی بهتر از پاداش قبلی باشه، پس به کمکتون نیاز دارم.]

[با توجه به این کیفه، فکر کنم بدونم چی میخوایی.]

فرشته‌ها دور کیف جمع شدن و یو ایل‌هان ناخودآگاه فهمید قراره چی بشه.

«میخوایین بهش مانا بدین؟»

[آره دیگه. ساخت وسیله با مانا که فقط برای آهنگرا نیستش؛ توی هر مرحله‌ای از ساخت هر چیزی مانا ضروریه.]

ارتا لبخند زد و با بقیه‌ی فرشته‌ها مشغول کار شد. منظره‌ی دست دادن فرشته‌ها به هم و انجام فرایند مانا خیلی زیبا بود و وقتی یو ایل‌هان به نتیجه‌ی این فرایند فکر میکرد، بیشتر هیجان‌زده میشد.

با این که یو ایل‌هان از سنگ جادوهای خوب برای ساخت وسیله با مانا استفاده میکرد ولی نمیتونست خودش این کار رو بکنه.

این کار فقط از عهده‌ی فرشته‌ها برمیومد، چون سطح یو ایل‌هان با فرشته‌ها فرق داشت متوجه شد که این کیف قراره با تمام چیزایی که ساخته فرق کنه.

به نور زیبایی که توی فرایند ساطع شد، خیره موند. چند ثانیه بعد، فرشته‌ها دست همدیگه رو ول کردن و یو ایل‌هان به کیفش نزدیک شد.

[خیلی خوب، حالا دیگه زیاد سنگین نیست و هر وقت راه میری زمین نمیلرزه و بدون دردسر میتونی سوار هواپیما بشی.]

«مرررسیییی!»

یو ایل‌هان کیف رو برداشت و پوشیدش. فرشته‌ها بعد از اتمام کار سریع نرفتن و یه خرده پیش ارتا و یو ایل‌هان موندن.

[از دفه‌ی قبل که دیدمت زمان زیادی نگذشته ولی خیلی تغییر کردی.]

[سیاه‌چال قلب آهنین رو خالی کردی، نه؟ از کجا میدونستی اونجا پر شده؟]

[به خاطر تو طغیان تموم شد. انسان باحالی هستی.]

«تعریف که نون و آب برام نمیشه، به جاش بهم پول بدین. بعدش، هر کاری بخوایین میکنم براتون.»

یو ایل‌هان با سردی جواب فرشته‌ها رو داد ولی فرشته‌ها بعد از شنیدن حرف یو ایل‌هان بلند بلند خندیدن. یو ایل‌هان با خودش فکر کرد که چرا این فرشته‌ها انقدر عجیبن. یکی از فرشته‌ها با خنده گفت:

[من حواسم بهت بود. کسایی که من باهاشون کار میکنم هم توی این مبارزه بودن.]

«چی؟»

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همه به غیر من بازگشته هستن را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی