فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همه به غیر من بازگشته هستن

قسمت: 39

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۳۸

گروه دومم رو انتخاب کردم (۱)

فرودگاه اسکای هاربر فینیکس، آریزونا.

یو ایل‌هان یه جوری بلند شد که انگار تو لحظه‌ی فرود هواپیما بهش فشار وارد شده.

«سیاه‌چال ترول‌ها کجاس؟»

[تو گرند کنیون هستش.]

«اَه، لعنتی.»

پیش بینی بدی که کرده بود یه خرده درست دراومد و الان فقط میتونست به این باور داشته باشه که اینجا برای بازی نیومدن و قرار نیست اون دوتا رو ببینه.

یو ایل‌هان یه آهی کشید و از ترمینال اومد بیرون. از بین تمام این اتفاقا فقط نور خورشید بود که براش لذت بخش بود.

درست مثل همیشه، یه شلوار جین و یه کت چرمی و یه ماسک پوشیده بود و خیلی با دقت به همه چی نگاه میکرد و میدوید.

به خاطر بالا رفتن سطحش، قدرت بدنیش هم زیاد شده بود و الان سرعت دویدنش به اندازه‌ی سرعت یه ماشین مسابقه بود؛ و درست مثل همیشه، هیچ کسیم متوجه حضورش نمیشد.

همین طور که داشت میدوید، شرایط تکامل مهارت استراحت رو هم یه نگاهی انداخت.

[قلب هیولای خفته کلاس دو ۰/۵۰۰]

[خون ترول ۰/۵۰۰ لیتر]

[خواب خوب و راحت ۱۰۰/۱۰۰ ساعت] [سنگ جادوی هیولای کلاس سه ۱/۱]

دو شرط هنوز کامل نبودن. یکیشون خون ترول بود که توی سیاه‌چال ترول‌ها پیداش کنه و دیگری هم قلب هیولاهای کلاس دو خفته بود.

«مطمئنی ترول‌ها کلاس دو هستن؟»

[ترول‌ها زیادی هستن ولی توی این سیاه‌چالی که دارم میبرمت، کلاس دو حتماً پیدا میشه. نکنه... میخوایی مأموریتتم با این شروط تموم کنی؟]

«آره دیگه. به خاطر همین یه سلاح جدید ساختم.»

یعنی با یه سلاح جدید یو ایل‌هان میتونه یه هیولای کلاس دو رو بکشه؟!

[ترول‌ها کلاً همش خوابن ولی در عوض، حواس دیگشون خیلی خوب کار میکنه. اما به خاطر مهارت اختفاء تو، بازم در مقابل تو شانسی ندارن. ولی یه مشکلی هست.]

«چه مشکلی؟»

[فکر نکنم توی این سیاه‌چال ۵۰۰تا ترول بتونی پیدا کنی.]

«خیلی بیخودی تو!»

گرند کنیون علاوه بر موقعیت زمین شناسیش و منظره‌ی زیباش، به خاطر بزرگ بودنش هم مورد توجه بازدید کننده‌ها هستش.

یو ایل‌هان وقتی به حاشیه‌ی جنوبی گرند کنیون رسید با دیدن صخره‌ها و در‌های بی‌پایان برق از چشماش پرید.

«وااای خدااااا، من فکر کردم اندازه‌ی دره‌های خودمونه!»

[هزار سال زندگی کردی روی زمین، اونوقت تا حالا اینجا رو ندیدی؟ دقیقاً هزار سال چه غلطی میکردی؟]

«ماااادر، چقدر خوشکللللههه...»

یو ایل‌هان به ارتا گوش نمیکرد. درسته که الان شرایط زمین پایدار بود اما چون توریستی به این جاذبه‌ی گردشگری نیومده بود، گرند کنیون خالی خالی بود و این منظره‌ی زیبا فقط به یو ایل‌هان تعلق داشت.

«شگفت‌انگیزه.»

ارتا که دید یو ایل‌هان با چشمای درشت و براق داره به منظره نگاه میکنه حس غرور بهش دست داد؛ درست مثل والدی که به بچش داره نگاه میکنه، ارتا هم به یو ایل‌هان نگاه میکرد.

همین که ارتا متوجه احساساتش شد، خواست حرف بزنه که یو ایل‌هان گفت:

«اگه به خاطر تو نبود، خودم تنهایی اینجا گم میشدم...»

[اصلاً دلم نمیخواد باهات موافق باشم ولی درست میگی.]

یو ایل‌هان با ارتا که روی سرش بود، شروع به دویدن بین صخره‌ها کرد. قبل از اومدن به اینجا ، یو ایل‌هان مشکل وزن کیف رو حل کرده بود وگرنه به این طبیعت زیبا حتماً آسیب وارد میکرد.

وقتی یو ایل‌هان داشت بین صخره‌هایی که هیچ کسی اون‌ها رو ندیده بود میدوید، با خودش فکر کرد که گرند کنیون چقدر بزرگه؟ چه جوری نگهداری شده؟ اینجاها چه چیزی پیدا میشه؟ و به یه جواب رسید.

«فکر کنم با این که هنوز به سیاه‌چال نرسیدیم، ولی تو خود گرند کنیون هیولا پیدا شه.»

[یکی دقیقاً اونجاست.]

این هیولا و گرند کنیون موقعیت رو مثل بازی‌های شکاری کرده بودن. وجه تشابه هم این بود که هیولاها بعضی وقتا پیداشون میشد و شکارچی هم باید همه جا رو دنبالشون میگشت.

انقدر اینجا دنبال بازی داره برای شکار هیولا، که آدم نمیفهمه اومده شکار یا داره قایم موشک بازی میکنه!

البته هدف اصلی یو ایل‌هان پیدا کردن سیاه‌چال بود و زیاد به هیولاها اهمیت نمیداد، پس اوضاع براش زیاد هم متفاوت نبود.

د...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همه به غیر من بازگشته هستن را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی