همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 33
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۳۲
منم به سیاهچالها میرم (۴)
حدوداً ۳۰ تلهی مرگی که یو ایلهان ساخته بود، در تمام نقاط کرهی زمین نصب شد و نسبت به تلههای مرگی که خدا و فرشتهها درست کردن، ویژگیهای متفاوتی داشت. تلههای مرگی که خدا و فرشتهها درست کردن، نمیتونستن به خوبی هیولاها رو جذب و وضعیت زمین رو پایدار کنن.
وقتی که هزاران و صدها سیاهچال یکی یکی فعال شدن، هیولاهایی که سالهای طولانی تکامل یافتن نتونستن ازشون در امان باشن و به دام افتادن.
به خاطر همین، دیگه هیولاها رو نمیشد در آزادراهها و امکانی که آدمها بودن، دید و حالا زمین داشت پایدار میشد.
[به غیر کره، ژاپن و چین، چندتا کشور دیگه توی آسیا هم دارن وضعیت پایدار پیدا میکنن.]
[دارن مأموریتهاییم که توی دنیاهای دیگه میتونن آدما بردارن رو محدود میکنن. انگار موجودات برتر، اون طوری که افراد غیر زمینی میگن،...]
دیگه اوضاع برای آدما برای انجام مأموریت توی دنیاهای دیگه داشت سخت میشد. روی زمین هیولاها توی تلهی مرگ به دام افتاده بودن و حتی یه هیولاهایی ایجاد شده بودن که قبلاً وجود نداشتن. پس، موجودات برتر، که خدا رهبریشون میکرد، تصمیم داشتن با این کار آدمها رو برگردونن تا روی زمین شکار کنن.
کار درستی بود. به خاطر همین، تعداد آدما روی زمین بیشتر شد.
«گفتم چرا انقدر سر و صدا هست!»
یو ایلهان تلویزیون رو خاموش کرد و این رو گفت. از بیرون کارگاه صدا میومد. صدای ماشین ارتشی نبود. صدای گفت و گوی آدمها با هم بود.
«نمیدونم مامان و بابامم برگشتن یا نه.»
[احتمالاً برگشتن.]
ارتا با بیتفاوتی جواب داد. انگار براش مهم نبود. تعجبیم نداشت، چون تمام حواسش جمع سلاحهای جدیدی بود که یو ایلهان ساخته بود.
[خصوصیت هم دارن؟]
«آره احتمالاً. انقدر خسته بودم که متوجه نشدم. ولی متنی که برام اومد خیلی طولانی بود.»
یو ایلهان تلویزیون رو روشن کرده بود چون میخواست علاوه بر دریافت اطلاعات، خواب هم از سرش بپره. البته، ارتا هم کسی نبود که بشه باهاش گپ زد.
دلیل خستگیش چی بود؟ هیچی. فقط از وقتی که از سیاهچال بیرون اومد، نخوابیده بود.
حالا که کارش با تلههای مرگ تموم شده برای جشن گرفتن، میخواست مشغول آهنگری با قلبهای آهنین و آهنین گنده بشه.
در واقع، یو ایلهان فقط با کار کردن زنده بود.
نه، بهتره بگیم حالا که تلههای مرگ درست شدن، نمیدونست کی فرشتهها میان و ابراز بهشتی آهنگری رو ازش میگیرن. به خاطر همین، برای ساخت وسیله باهاشون عجله داشت.
و همین طورم شد که قبل از این که فرشتهها بیان، هر چیزی رو که میخواست، باهاشون ساخت.
«خیلی خوب میشد اگه سنگ جادو هم داشتم.»
[قلب آهنینها جادوشون توی قلبشونه و فرم فلز میگیرن. حتی بدن آهنیشون هم بهش میگن فلز میانی. فلز میانی برای مانا وارد کردن، مانای خیلی کمی نیاز داره.]
«پس، خصوصیت هم احتمالاً پیدا میکنه، نه؟»
[خیلی باهوشی. برو خدا رو شکر کن که قبل از این که کسی بیاد، من بهت در مورد این فلزات گفتم که بری برداری.]
«خوب حالا بقیهی پاداشمم بده دیگه.»
یو ایلهان در حالی که وسایلی که درست کرده بود رو بررسی میکرد، جواب داد.
مهمترین چیز، وسایل دفاعی بودن. تمام فلزات قلب آهنین رو برای یه کلاه خود و چکمه، و زره کامل بدن استفاده کرد.
همون طور که انتظار میرفت، فلز غیرزمینی هم سخت بود و هم ذوب کردنش راحت نبود. اما چون یو ایلهان با هارکانیوم که خیلی سطح بالاتری نسبت به فلز قلب آهنین داشت کار کرده بود، زیاد سختی نکشید. بالاخره فلز قلب آهنین با همکاری یو ایلهان و شعلهی ابدی ذوب و تبدیل به وسیله شد.
بعدش نوبت به سلاح رسید. نیزهی فولادی یو ایلهان که تا الان خیلی کار کرده بود، باید بازنشسته میشد. پس، یو ایلهان از قلب آهنین برای خودش یه نیزهی تمام فلزی درست کرد. یه شمشیر بزرگ و تیشهی جنگی هم د...
کتابهای تصادفی

