همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 24
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۲۳
میخوایی با هم شکار کنیم؟! (۵)
یو ایلهان با عصبانیت و ناراحتی از واقعیت جلوی چشمش داد زد: «تو که گفتی شروط این فرق میکنه با بقیه؟»
ارتا هم با صورتی حق به جانب بلند گفت: [فرق داره! یه نگاه به سطح نیزهاندازیت بکن بعد حرف بزن!]
یو ایلهان هم همین کار رو کرد.
[کشتن تک ضرب هیولای کلاس سه با ضربهی سوراخ کننده: ۰/۵۰۰]
[کشتن تک ضرب هیولای کلاس سه با ضربهی برشی: ۰/۵۰۰]
[سنگهای جادویی هیولاهای کلاس سه: ۰/۲۰۰]
[سنگهای جادویی هیولای کلاس چهار: ۰/۱]
«بیخیاااااااال!»
همون طور که ارتا گفت، این یکی فرق داشت و فرقشم از زمین تا آسمون بود.
«ولی رسیدن به همچین جایی خیلی سخته که!»
[ولی برای تو آسونه.]
حدس ارتا درست بود ولی چون موقع درست کردن تلهی مرگ انرژی که از خودش ساطع میکرد زیاد بود، ارتا احتمال داد قدرت ایلهان باید بیشتر شده باشه.
«مهم نیست که وضعیت و سطح هنرهای رزمی من چقدر بالاست، در آخر من یه آدم سطح ۲۸ هستم و نمیتونم از مانا استفاده کنم به خاطر همینم مبارزه با این هیولاها برام سخته.»
[آره، درسته. شاید واقعاً یه هیولای کلاس سه برات زیادی باشه.]
وضعیت مانا بدون در نظر گرفتن این که کسی امکان استفاده ازش رو داره یا نه، بستگی قدرت هر شخص داره.
دلیلیم که ایلهان میتونست قدرت حملهی بالایی داشته فقط به خاطر تمرین بسیار هنرهای رزمی بود که طی سالهای طولانی داشت. اگر هنرهای رزمی بلد نبود و بدنش هم قدرت بالایی نداشت، راحت شکست میخورد.
برعکس، اگر ایلهان استفاده از مانا رو یاد بگیره، مرزهای سطوح و کلاسای سوابق آکاشیک رو میتونست به راحتی جا به جا کنه چه برسه به گونههای حیاتی که وجود داشتن.
اون روز به زودی میرسه. یعنی باید برسه.
ارتا اشتیاق زیادی برای همچین روزی داشت و مرتب به همچین چیزی فکر میکرد، حتی وقتیم که ایلهان رختخوابش رو درست میکرد، صورتش رو میشست و یا لباساش رو با غرغر زیاد عوضی میکرد، ارتا فقط به پیشرفتش فکر میکرد.
«آخه باید برای کشتن ترولها کجا برم؟ مگه قراره بیان روی زمین؟»
[هیولاها که فقط از تکامل موجوداتی که از قبل روی زمین بودن ایجاد نمیشن. با وجود مانا، حتی موجوداتی که اصلاً وجود نداشتن هم ظاهر میشن. درست مثل سنگهای معدنی که از قبل وجود نداشتن ولی حالا هستن. بذار اینجور بگم، درست مثل لابستر که فقط در آبهای خوب به وجود میاد، وقتیم روی زمین چگالی مانا به حد معینی برسه، هیولایی ایجاد میشن که از قبل اونجا نبودن.]
«کلاس قدرت بیان و توضیحی چیزی برداشتی که اینجوری حرف میزنی؟»
یو ایلهان هنگام جمع کردن وسایلش و به این توضیحاتی که ارتا میداد، غرغر میکرد. حتی اگه با زیرشلواری بره بیرون، به خاطر مهارت اختفائی که داره کسی اصلاً متوجه نمیشه و حالا که ماسک جمجمهی یه گرگ ترسناک رو گذاشته بود سرش این موضوع بیشتر ناراحتش میکرد.
«بذار ببینم اوضاع چه جوریه.»
یو ایلهان تلویزیون رو روشن کرد تا ببینه اون تلهی مرگی که دیروز کار گذاشته بود فعال شده یا نه و خبری ازش هست یا نه. ارتا بهش گفت که ذهنش رو درگیرش نکنه، ولی مگه میتونست؟ باید میدید که نتیجهی کارش چی بوده.
یه دفعه توی تلویزیون یه فیلم غیر منتظره پخش شد.
«... این... فیلم مبارزهی دو روز پیش من نیست؟»
[منظورت مبارزت با پلنگ غولپیکره؟]
فیلم جوری بود که انگار از توی هلیکوپتر گرفته شده بود و محلی که داشت پخش میشد، دقیقاً محل مبارزه با پلنگ بود.
یه سری ساختمون...
کتابهای تصادفی
