فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همه به غیر من بازگشته هستن

قسمت: 23

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۲۲

می‌خوایی با هم شکار کنیم؟! (۴)

[باورم نمی‌شه یه هیولای کلاس سه انقدر زود بیاد. چه بلایی سر زمین اومده؟]

«اینو از خدات بپرس.»

ارتا زیاد حرف نزد و ایل‌هان هم به خونه برگشت، یه دوش گرفت و وسایلش رو تمیز کرد. بعد خوابید. بعد از خواب، رفت کارگاهش که ارتا شروع کرد به حرف زدن.

[هر چی فکر می‌کنم به نتیجه‌ای نمی‌رسم.]

«بذار بهت بگم، جواب من به تو اینه که بری از خدات بپرسی.»

ایل‌هان ظرف پنج دقیقه تله‌ی مرگ رو ساخت و چکش کرد که ببینه منبت کاریش خوب انجام شده یا نه. توی هیچ کدوم از این‌ها از مانا استفاده نکرده بود.

[چرا انقدر آرومی؟ این دنیای تو هم هستااا. می‌دونی هیولای کلاس سه چقدر خطرناکه؟ سربازای خط اول دفاع حتی از پس کلاس یک هم برنمیان، اینو می‌خوان چی کار کنن؟]

این واقعاً یه مشکل بزرگ بود. فعلاً که خدا آدما رو فرستاده بود یه دنیای دیگه تا بتونن با هیولاها مقابله کنن، ولی هیولاهای قوی خیلی سریع داشتن به وجود میومدن.

برای این که توازن قدرت بین آدما و هیولاها ایجاد بشه باید چی کار کرد؟ ارتا هیچ نظری نداشت.

«من آروم نیستم. ولی نگران شدن که کاری رو جلو نمی‌بره. پس الان هم ذرت می‌خورم و هم فکر می‌کنم ببینم چه کاری از دستم برمیاد.»

ایل‌هان کارگاهش رو چک کرد و تیکه‌ی جدید هارکانیوم رو برداشت و گفت: «وضع بقیه‌ی کشورا چه طوره؟»

[طبق گزارشات بقیه‌ی فرشته‌ها، توی بقیه‌ی کشورا هیولای کلاس سه نیومده و تنها هیولاهایی که احتمال میره کلاس سه باشن توی کره پیدا شدن.]

«نکنه به خاطر تله‌ی مرگیه که اینجا درست کردم؟»

بعد از شنیدن این حرف ایل‌هان، ارتا ساکت شد چون احتمالش رو می‌داد که به خاطر تله‌ی مرگ، مانا توی کره تجمع پیدا کرده و هیولاها هم از تجمع مانا ایجاد شدن.

یعنی تله‌ی مرگ مستقیماً می‌تونه باعث ایجاد هیولاها بشه؟ البته همچین اتفاقی غیرممکنه ولی شاید می‌تونسته باعث چگالش مانا بشه که همچین اتفاقی بیوفته.

تله‌ی مرگ خیلی از هیولاها رو توی خودش به دام انداخت، ولی خیلی از هیولاها هنوز سرگردان بودن و ممکن بود هیولاها هیجانی بشن و رَم کنن.

[در دنیاهای دیگه، هیولاها بی‌خبر از وجود سیاه‌چال داخلش به دام می‌افتادن، در نتیجه، اگر تکاملی هم پیدا می‌کردن توی سیاه‌چال اتفاق میوفته.]

«اوهوم.»

[داخل سیاه‌چال‌ها ممکنه که به خاطر زاد و ولد بین گونه‌های مختلف هیولاها، هیولاهای خطرناک جدیدی هم به وجود بیان. یا ممکنه که با جنگیدن با هیولاهای دیگه و گرفتن سوابقشون به هیولای جدیدی تبدیل بشن که این احتمالش خیلی کمه.]

ایل‌هان داد زد و گفت: «درسته، هر چی هست از گور همین سیاه‌چالای نکبته!»

درسته! اگر هیولایی توی سیاه‌چال به دام بیوفته که ساکت اونجا نمی‌شینه تا یه آدم بیاد شکارش کنه!

[مزیتی که به دام افتادن توی سیاه‌چال داره اینه که با خوردن آدما تکامل پیدا نمی‌کنن. بعدشم، هیولاها همینجوری الکی به جون هم نمیوفتن مگر این که وضعیت خاصی باشه. پس در کل توی سیاه‌چال رشدشون کم می‌شه.]

«که یعنی برای بقاء انسان، وجود این سیاه‌چال‌ها ضروریه...»

[چه خوب که فهمیدی... این معنی رو هم میده که کسی مثل تو که تله می‌سازه، کارش حرف نداره.]

«پس به این نتیجه می‌رسیم که من باید هر چه سریع‌تر بازم تله بسازم، آره؟»

با این حرفش ارتا مثلاً می‌خواست از ایل‌هان تعریف کرده باشه ولی ایل‌هان اهمیتی نداد و برگشت و هارکانیوم رو توی کوره گذاشت.

شعله‌ی ابدی، برای ذوب و پرداخت هارکانیوم استفاده می‌شد و خود به خود دمای خودش رو بالا برد تا برای پرداخت هارکانیوم مناسب باشه. بعد از چند ثانیه که ایل‌هان به نتیجه‌ی دلخواهش رسید، شروع کرد به چکش‌کاری جوری که انگار دیگه هیچ دغدغه‌ای نداره.

وقتی که ایل‌هان مشغول کار بود، ارتا بهش نگاه می‌کرد. یه جذابیت خاصی توی کار کردن ایل‌هان بود که باعث می‌شد همه برای ساعت‌ها از نگاه کردن بهش خسته نشه.

[از این کارا خوشت میاد؟]

«هوم، برام لذت بخشه.»

بعد از چند بار ساخت تله‌های مرگ، دیگه قلق همه چی دست ایل‌هان اومد و دیگه فقط یک پنجم زمان اولین ساخت تله نیاز بود تا یکی رو بسازه. در آخر، بدون هیچ مشکلی ایل‌هان تونست به تله رو شکل بده.

«دلیلی که چیزای جدید درست می‌کنم اینه که می‌خوام تجربه‌ی جدیدی به دست بیارم. به هر حال، هر چیزی یه زمانی درست می‌شه و یه زمانی هم از بین میره. این تله هم همین جوره.»

[... که اینطور.]

ارتا متوجه شد که ایل‌هان فقط دنبال اطلاعات و محرکه‌های جدیده و چون می‌دونست به چه دلیل انقدر دنبال چیزای جدیده، دلش به حالش سوخت.

ولی این حس هم‌دردی که با ایل‌هان داشت باعث تعجبش شد. چون انتظار نداشت که یه فرشته‌ای مثل خودش همچین حسی نسبت به یه انسان داشته باشه.

با این حال، چون ارتا دوست داشت با ایل‌هان هم‌دردی کنه شروع به صحبت کردن کرد تا ایل‌هان حس بهتری پیدا کنه.

[ایل‌هان، قوی باش. اگه قوی‌تر بشی همیشه می‌تونی چیزای جدیدی رو تجربه کنی.]

«می‌دونم، سعی می‌کنم همین کار رو بکنم.»

ایل‌هان با بی‌توجهی جواب ارتا رو داد و به کارش ادامه داد. ارتا هم از جواب الکی که ایل‌هان داد خوشش نیومد. ولی نمی‌دونست که پشت این چند کلمه یه عزم راسخه که به این راحتیا از بین نمیره.

ایل‌هان هشت تله ساخت و فرشته‌هایی که ماناشون رو به دست‌آورده بودن هم برگشتن. بعد با کمک همون فرشته‌ها به تله مانا وارد کرد و «تله‌ی مرگ آسمانی» کامل شد. حالا، سطح مهارت ساخت وسیله با مانای ایل‌هان به ۱۱ رسیده بود.

[همه چیز بدون هیچ اشکالی به هم وصل شده. مگه سطح آهنگریش چقدره؟]

[شاید به خاطر فعال شدن تله‌ی مرگ، سطح مهارتاش هم بیشتر شده دیگه.]

[اینو خودمون فعالش می‌کنیم و بعداً بهتون می‌گم باید چی کار کنین.]

به خاطر مهارت توی ساخت وسیله با مانا، ایل‌هان این تله رو سه سوته درستش کرد.

وقتی فرشته‌ها سریع تله رو بردن، ایل‌هان از پشت سرشون گفت: «نمی‌دونم کدوم کشور می‌برنش ولی امیدوارم هیولای خطرناکی اونجا پیدا نشه.»

فقط برای وارد کردن مانا به تله باید همه‌ی فرشته‌ها میومدن ولی برای نصب و راه‌اندازیش نیازی نبود که همشون اونجا باشن. به همین دلیل، ارتا و ایل‌هان جایی نرفتن.

ولی وقتی ایل‌هان همچین حرفی زد، ارتا ناراحت شد.

[فقط چون به خاطر تحریک و انباشت مانا در اثر تله‌ی مرگ یه هیولای کلاس سه به وجود اومده، دلیلی نداره تو مقصر باشی. بعدشم، تو الان داری توی پایداری وضع زمین کمک بزرگی می‌کنی...]

«می‌دونم. ممنون که اینو یادآوری کردی.»

[……]

ارتا دیگه نمی‌دونست چی بگه. ایل‌هان هم چکشش رو گذاشت زمین و بدنش رو کشید.

»خستم، میرم بخوابم.»

[من که باید باهات باشم تا مانا رو فعال کنم.]

«می‌دونم. هر طور راحتی.»

ایل‌هان به خونه برگشت و یه دوش گرفت. موهاش رو شست. اما زمانی که می‌خواست بدنش رو با صابون بشوره متوجه یه چیزی شد.

«حس می‌کنم قدم بلندتر شده، نه؟»

[یعنی تازه فهمیدی؟]

وقتی ارتا این حرف رو زد، ایل‌هان سریع به آینه نگاه کرد. حالا دیگه متوجه همه چیز شد.

در کل، بدنش رشد کرده بود. شون‌هاش پهن‌تر شده بودن و دستا و ساق پاهاش هم یه خرده کشیده‌تر شده بود.

[اگه سطحت بالا بره و کلاست هم تغییر کنه، رشدت بیشتر می‌شه. پس تعجبت رو بذار برای بعد.]

«قیافمم جذاب‌تر شده، نه؟»

[فکر نکنم از لحاظ استاندارد آدما تغییری کرده باشه.]

از نظر ارتا که یه فرشته بود، صورت ایل‌هان جذابیت خاصی نداشت. چیزی که برای ارتا جذاب بود درون ایل‌هان بود.

البته همش سعی می‌کرد به لخت اینطرف اونطرف رفتن ایل‌هان محل نذاره و این اغراقی که ایل‌هان نسبت به بدنش داشت رو نادیده بگیره.

و در شب، ایل‌هان یه خواب راحت و آروم داشت.

دلیل شاد بودن ایل‌هان، داشتن کاری برای انجام دادن و خواب راحت و لذت‌بخش در طول شب بود.

مقدار خواب شبانه‌ی ایل‌هان که نه زیاد و نه کم بود، باعث می‌شد که روز‌ها بتونه راحت‌تر کار کنه. البته ممکن بود دو یا سه روز بدون خواب هم برای تمرین بیدار بمونه.

میشه گفت ایل‌هان خواب رو بیشتر از تمرین نیره‌اندازی و آهنگری دوست داشت. اگر می‌شد اندازه گرفت که توی کره‌ی زمین چه کسی بهتر و کاربردی‌تر می‌خوابه، ایل‌هان حتماً اول می‌شد.

و شاید به دلیل خوب خوابیدن، وقتی ایل‌هان از خواب بیدار شد همچین متنی جلوی چشمش به نمایش دراومد.

[شما مهارت استراحت را با سطح ماکسیموم دریافت کردید. عملکرد فعالیت‌های استراحتی شما افزایش یافت. اگر شرایط ارتقاء مهارت را دارید، می‌توانید این مهارت را به سطح بعدی تکامل دهید.]

ایل‌هان با پاش پتو رو پس زد و گفت: «عجب متن باحالی برای اول صبحی.»

اصلاً باورش نمی‌شد که همچین مهارتی وجود داره! ارتا هم وقتی بیدار شد و همچین چیزی رو دید، دهنش از تعجب باز موند.

[مهارت استراحت؟ تو کی همچین مهارتی با سختی SSS رو یاد گرفتی؟]

«سختی SSS؟ یعنی این از یادگرفتن راسنگانم [1]سخت‌تره ؟»

[تو چه جوری یادش گرفتی؟ حتی منم هنوز بلدش نیستم! بعدشم بالا بردن سطحش از یادگیریشم سخت‌تره، پس تو چه جور به ماکسیموم رسوندیش؟...]

ایل‌هان صادقانه جواب داد: «اون چند قرنی که تنها بودم، یاد گرفتم که چه جوری شبا خواب راحت داشته باشم.»

[پس بگو چرا من هنوز نتونستم یادش بگیرم. خوب علتش چیه؟]

«علتش علمه که تخت رو ساخته.»

[گم شو بابا!]

اینجا بود که ایل‌هان یه سؤال پرسید.

»خوب حالا به چه دردی می‌خوره اصلاً؟»

]بدرد خوب و راحت خوابیدن دیگه.]

»اگه فقط همینه پس تو چرا انقدر پوزت کِش اومد؟»

ارتا که دید ایل‌هان متوجه یه چیزایی شده جوابش رو کامل داد. ایل‌هان طی سال‌ها کتاب خوندن مهارت خاصی توی فهمیدن معانی پشت رفتارها پیدا کرده بود و البته ارتا هم نمی‌خواست چیزی رو ازش پنهان کنه.

[خوب، فکر کنم باید در مورد تکامل و ارتقاء مهارت‌ها برات توضیح بدم.]

«عه، چه خوب.»

«ایجاد شدن مهارت» برای موقعی به کار میره که سوابق آکاشیک در دسترس فرد نباشن و بعد از شرایطی این سوابق به دست بیان و مهارت ایجاد بشه. درست مثل مهارت ایل‌هان که تازه ایجاد شده بود، اونم در سطح ماکسیموم خودش.

با این حال، ایل‌هان هیچ تأثیری از این مهارت حس نمی‌کرد. بعدشم، با این که هر روز می‌خوابید، تازه این مهارت داخلش ایجاد شده بود. همین طور، ممکنه این مهارت کاربرد زیادی نداشته باشه.

همچنین، اگه این مهارت تأثیرات زیادی روی بقیه‌ی توانایی‌ها نداشته باشه، امکان نداره ارتا که یه فرشته‌ست انقدر تعجب کنه و گیج بشه.

[تکامل مهارت بعد از کسب مهارت رخ می‌ده. یه نوع دستاورد حساب می‌شه و می‌شه گفت مثل ارتقاء کلاس هستش.]

همه چیز به «تکامل مهارت» برمیگرده که بعد از رسیدن مهارت به حد ماکسیموم نمایش داده می‌شه.

[میشه گفت تکامل مهارت، یه راهنما از طرف سوابق آکاشیکه که بر اساس سوابق خاصی که یک فرد یا موجود داره فعال می‌شه.]

»یعنی واقعاً کارت تو گیج کردن من خوبه.»

[یعنی یک مهارت انقدر ارتقاء پیدا می‌کنه که تفاوتش می‌شه مثل قبل و بعد از جراحی پلاستیک.]

»حالا بهتر شد.»

مهارت‌های ایل‌هان که به ماکسیموم رسیده بودن و باید تکامل پیدا می‌کردن، عبارتند از: مبارزه‌ی تن به تن، نیزه‌اندازی، اختفاء و استراحت.

تیکه‌تیکه کردن و آهنگری هم به سطح ماکسیموم رسیده بودن ولی شروط تکاملشون کامل نبود و به مرحله‌ی بعد ارتقاء پیدا نکردن. یعنی، فنون ایل‌هان به حداکثر سطح خودشون رسیده بودن.

[مهارت اختفاء که یه مهارت اختیاری برات نیست و مبارزه‌ی تن به تن و نیزه‌اندازی که برای تکاملشون سطحت بالا نیست، به خاطر همین در مورد تکامل تا الان چیزی بهت نگفتم.]

«پس حتماً مهارت استراحت با اینا فرق داره که باید برام تکامل رو توضیح بدی؟»

ایل‌هان درست می‌گفت چون شروط تکامل مهارت استراحت با شروط تکامل بقیه‌ی مهارت‌ها فرق می‌کرد.

[اصلاً چرا خودت چکش نمی‌کنی؟ الان که دیگه یاد گرفتی چه جوری از پنجره‌ی وضعیتت استفاده کنی، نه؟ بهت نشون میده که شروط تکامل این مهارت چیه.]

ایل‌هان به حرف ارتا گوش کرد و تمام اطلاعات رو از پنجره‌ی وضعیتش گرفت.

[قلب هیولاهای خفته‌ی کلاس دو: ۰/۵۰۰]

]خون ترول: ۰/۵۰۰ لیتر]

[خواب خوب: ۰/۱۰۰ ساعت]

]سنگ جادوی هیولای کلاس سه: ۰/۱]

ولی در بین شروط، شرطی بود که حتی اگرم هفت و چهار دهم میلیارد آدم روی کره‌ی زمین بسیج می‌شدن هم نمی‌تونستن انجامش بدن.

[1] یه مهارت در انیمه‌ی ناروتو

کتاب‌های تصادفی