همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 22
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۲۱
میخوایی با هم شکار کنیم؟! (۳)
بعد از پایان مبارزه، تیم نجات وارد عمل شد. آدمایی که نتونسته بودن به موقع به دنیاهای دیگه برن، آدمایی که در طول مبارزه آسیب دیده بودن و کسایی که زیر آوار گیر کرده بودن، بهشون رسیدگی شد... چون مقیاس مبارزه زیاد بود، تلفات هم زیاد داشت.
یو ایلهان و ملکه هم بلافاصله بعد از مبارزه با پلنگ به تیم نجات ملحق شدن. یو ایلهان بعد از سه دقیقه پس از پایان مبارزه یه جوری چند تن آوار رو بلند میکرد که انگار کاه بود و این باعث میشد خیلی جذاب به نظر بیاد.
«هیولای کلاس دو واقعاً با بقیه فرق داره.»
«ماسکش رو عوض کرده؟ این یکی از استخون هیولاست؟»
«نگااااااه کنیییین چه جوری آوار رو بلند کرد!»
وقتی کار امدادرسانی تموم شد، جسد پلنگ غولپیکر هم تا حدی کوچیک شده بود. با این که اندازش نصفه شده بود ولی هنوز در حدی بود که آدما ازش بترسن و شگفت زده باشن.
درسته که مبارزه برای تیم حمله مشکلساز شده بود ولی کسیم توانایی این رو نداشت که بتونه بقیه رو از شر جسد پلنگ غولپیکر خلاص کنه.
یه سرباز چاقو درآورد تا جسد رو تیکه تیکه کنه، اما وقتی یو ایلهان متوجه شد جلوش رو گرفت.
«من تیکهتیکش میکنم.»
«نه، من انجام میدم.»
درسته که یو ایلهان یه آدم تنها بود و هیچی از مهارتهای اجتماعی سرش نمیشد ولی انقدر قدرت داشت که جلوی کار اشتباه رو بگیره. ولی سرباز گفت: «نسبت به اندازهای که داره، هممون میتونیم ازش سهم ببریم.»
«چی؟»
سربازا از یه مبارزهی سخت بیرون اومده بودن و این پلنگ رو کشته بودن و اینحا بود که حرص و طمعشون هم ظاهر شد. به خاطر زحمتی که کشیده بودن دلشون نمیخواست جایزشون رو با کسی شریک بشن چون از جونشون مایه گذاشته بودن.
مشکل اینجا بود که همه توی این مبارزه سهم داشتن.
یو ایلهان به ملکه نگاه کرد و گفت: «سهم هر کس چقدره؟»
از اونجایی که یو ایلهان از این چیزا خبر نداشت مجبور بود از یه نفر بپرسه و چه کسی بهتر از فردی که توی مبارزه پا به پاش جلو اومده.
ملکه برعکس زمانی که با هم مبارزه میکردن، با سردی جواب داد: «۶۰٪ برای تو. ۲۰٪ برای من و ۲۰٪ برای بقیه.»
یو ایلهان با شنیدن این حرف تعجب کرد.
آدما الان دیگه فقط دنبال بهترین شدن بودن!
با توجه به حجم خرابی که یو ایلهان ازش جلوگیری کرده بود، میشه گفت سهمها عادلانه تقسیمبندی شده بودن.
یو ایلهان رو به بقیه پرسید: «کسی اعتراضی نداره؟»
«...»
«...»
کسی جرأت نداشت جلوی قویترین افراد وایسه و چون ملکه نسبت به بقیه تجربهی بیشتری توی مبارزه با هیولاها داشت کسی روی حرفش، حرفی نمیزد.
«پس ۶۰٪ برای من.»
یو ایلهان هم این مقدار رو قبول کرد. خیلی از اعضای بدن این پلنگ انقدر بزرگ بودن که اندازهی یه خرس قهوهای میشدن حتی با این که اندازهی جثهی پلنگ غولپیکر نسبت به قبل کوچیکتر شده بود.
یو ایلهان نمیتونست از پوست پلنگ زره بسازه ولی همینجوریشم خیلی سفت بود. یا میتونست ازش قسمتی از رزه یا دستکش رو بسازه. از استخونهاشم میشد یه چیز عالی دربیاره.
اما یه چیز دیگه هم بود...
یو ایلهان پرید روی سر پلنگ و دستی که دستکش داشت رو توی زخمی که خودش ایجاد کرده بود، فرو کرد و استخونهاش رو بیرون کشید و بیشتر فشار داد. انگار داشت دنبال چیزی میگشت.
«حدس میزدم همینجا باشه.»
[حتماً چون هیولایی بوده که داشته به سطح سه نزدیک میشده، قدرت سنگ جادوش باید زیاد باشه.]
یو ایلهان سنگ جادویی که به رنگ آبی شفافی بود بیرون کشید. نه اندازهی دونهی برنج بود و نه اندازهی دونهی سویا و نه دونهی کاکائو. به اندازهی یه پرتقال بزرگ بود.
«سنگ جادوئه!»
«وای، سنگ جادوی هیولای کلاس دو...!»
«عجب!»
یو ایلهان به ملکه نگاه کرد تا ببینه اون چه تخمینی میزنه.
چون به غیر از اون به کسی اعتماد نداشت.
«این چقدر از سهممه؟»
«تقریباً ۶۰٪ هستش.»
ملکه اینو گفت و یو ایلهان هم همین رو به عنوان سهمش قبول کرد.
«این برا من، بقیش برای شما.»
«چرا باید سنگ جادو رو تو ببری...؟»
یکی از سربازا این...
کتابهای تصادفی
