همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 21
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۲۰
میخوایی باهام شکار کنی؟ (۲)
ایلهان مثل جوجهتیغی افتاده بود روی صورت پلنگ سیاه. پلنگ بیچاره از درد زوزه میکشید و این طرف و اون طرف میدوید. کارایی زره تیغدار خیلی بهتر از چیزی بود که ایلهان فکرش رو میکرد. حتی وقتیم که پلنگ چشماش رو باز کرد دردش بیشتر شد و بیشتر آسیب دید.
«اَه! لعنتی چرا انقدر تکون میخوره...؟!»
[ایلهان، حالم داره بهم میخوره...]
«جان خودت رو سر من بالا نیار!»
ایلهان خنجرها رو از دستکش و چکمش درآورد و مثل میخ زدن به کوه برای بالا رفتن، به صورت پلنگ زد تا بهخاطر حرکت زیاد از روش نیوفته.
بعدشم که باید از چنگ زدنهاش جاخالی میداد و جا به جا میشد. با هر حرکت، پلنگ بیشتر آسیب میدید.
]این زرهت... خیلی... به درد... بخورههااا!]
»لع.... نت بهش!»
]غرررررررش]
پلنگ هم میخواست که بندازدش پایین به خاطر همین صورتش رو میکوبید به ساختمونهای اطرافش! مسخره به نظر میاد ولی برای حیوونی که با چنگالهاش نمیتونه مثل آدما خودش رو آزاد کنه، این بهترین راه بود.
ایلهان هم از صورت پلنگ بالا میرفت و هم هر موقع فرصتش میشد بهش ضربه میزد و با هر ضربه، مقداری آسیب به پلنگ وارد میشد.
«کاشکی... کوهنوردی هم ... یاد... میگرفتم...!»
[همین الانم کارت بد نیست.]
یعنی ایلهان همیشه هر چیزی رو باید با سختی و دردسر یاد بگیره؟ با این که سخت بود ولی ایلهان تونست قبل از برخورد با ساختمون، بره بالای سر پلنگ. مثل فشفشه پرید بالای سرش.
با این حال، وقتی که با تیغههای چکمش به سرش ضربه زد تا خودش رو محکم کنه، یه شوک ضربه به بدنش وارد شد. ناخودآگاه، ناله کرد و به جلو خم شد تا پاهاش جون بگیرن و بتونه خودش رو به سر پلنگ بچسبونه.
«آخ!»
[گررررررر!]
پلنگ غولپیکر بلندتر غرش کرد. فهمید که نمیتونه ایلهان رو بندازه زمین. همش سرش رو میکوبید به ساختمونها تا ایلهان بیوفته ولی چون تیغههای چکمههاش توی سرش فرو رفته بودن با این کارا نمیافتاد.
«اووووو....!»
[چرا انقدر داد میزنی؟ تو که داری خوب پیش میری.]
[ضربهی کاری!]
[ضربهی کاری!]
[مهارت ضربهی کاری به سطح ۲ رسید!]
نیزهی ایلهان ارزش خودش رو ثابت کرد و نشون دادن بعد از این همه چکش خوردن الان چه جوری عمل میکنه. البته کلاس پلنگ غولپیکر هنوز مشخص نبود ولی ضرباتی که در اثر نیزهای که با مهارت ابرانسانی ساخته شده بود، بهش وارد میشد ضربات کاری بودن که یعنی تأثیرات چند برابر و درد زیادی به پلنگ وارد میکرد.
ماسک ایلهان، زرهش و پوشش داخلیش همه غرق در خون پلنگ بودن، با این حال ایلهان دست از حمله برنداشت. مهم نبود که پلنگ چقدر خودشو میکوبونه به ساختمونا، ایلهان مثل میخ محکم بهش چسبیده بود و مرتب ضربه میزد.
ماهیچههای ایلهان به خاطر تمرین زیاد مثل فولاد محکم شده بودن. با تمام قدرت با نیزه فولادی به سر پلنگ ضربه میزد و شوکی هم که به خاطر ضربات به ایلهان وارد میشد اصلاً برای اون مهم نبود.
]غررررررررش!]
ناگهان، پلنگ غولپیکر دیگه خودش رو به ساختمون نزد. انگار به خاطر از دست دادن خون و ضربات ایلهان سرش گیج میرفت.
الان فرصت خوبی برای سربازا درست شده بود.
«داره آروم میشه.»
»به دامش بندازین!»
وقتی که فرصتش پیش اومد، تمام افراد حاضر به پلنگ حمله کردن. سربازا تفنگهاشون رو کنار گذاشتن، چون روی پلنگ تأثیری نداشت و به جاش از سلاحهای سنگین و توپ و مسلسلهای بزرگ استفاده کردن. مبارزان تن به تن هم از طرف دیگه به پاهای پلنگ حمله و...
کتابهای تصادفی


