حربهی احساس
قسمت: 34
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۳۴
قطره اشکی از چشمم چکید رو گونهم. آخه چرا این کار رو با من میکنی؟ اشکهایی که داشتن تندتند میباریدن رو پس زدم و برگشتم. روی نرده خم شدم، دستهام رو گذاشتم روش و سرم رو گذاشتم رو دستهام. نفس کشداری کشیدم. من چیکار کنم؟ کم مشکلات دارم؟ کم عذاب وجدان دارم؟ مدام نگران اینم که خبری از صوف بشه یا ماجرای عاشقیم رو بفهمه، اون وقت بدبخت میشم. میترسم آخر داستانمون همه چی خراب بشه، همه چی!
با صدایی که از پایین، از داخل محوطهی عمارت اومد، سرم رو بلند کردم و به پایین خیره شدم که دیدم سام وارد محوطه شد و رفت سمت استخر.
سریع از تراس و اتاق خارج شدم، دویدم سمت آسانسور و رفتم پایین. آنید و مانی و تیرداد نبودن. سریع رفتم سمت در و بعد وارد محوطه شدم.
با قدمهایی آروم حرکت کردم سمت استخر. پشتش به من بود و خیرهی آسمون تاریک شب. یهو چیزی زد به سرم و آرومآروم بهش نزدیک شدم. با فاصلهی کمی ازش ایستادم و بعد تو یه حرکت هلش دادم داخل استخر. بلند زدم زیر خنده که یهو چیزی دور پام پیچید و بعد من خیس آب، داخل استخر بودم.
با دهنی باز، چشمهایی گرد و دستهایی که از هم باز شده بودن و کلاً شبیه مجسمهها شده بودم، شوکزده زل زده بودم به روبهروم که یهو سام از پشتسرم ظاهر شد و چنان هلم داد که کلاً کلهمعلق شدم و شوت شدم داخل آب! دست و پا زنان، شیرجه زدم و اومدم روی آب و نفس کشداری کشیدم که دیدم سام داره میخنده. داره میخنده؟!
با تعجب و صدایی بلند گفتم:
- الان بزنم لهت کنم؟ بزنم کلاً محوت کنم؟ من رو باش بهخاطرت فشارم افتاده بود و چقدر وِروِر کردم تا آقا راضی بشن و برامون خودشون رو لوس نکنن. حالا داره هارهار میخنده!
سام...
کتابهای تصادفی

