فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

حربه‌ی احساس

قسمت: 32

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۳۲

من از مأموریتم سرافکنده بیرون اومدم؛ ولی حداقل معنی عشق رو فهمیدم و طعمش رو چشیدم. چیزی که هرگز نفهمیده بودمش و حالا این برام باارزش‌تر از هر چیزه و من هم کاملاً خوشحالم که خودم رو به سامیار تقدیم کردم، به عشقم.

***

داد زدم:

- برفی بدو بیا اینجا.

اما اصلاً انگار نه‌ انگار! عین چی سرش رو انداخت پایین و دوید سمت در.

غریدم:

- گربه‌ی سگ!

از روی تخت اومدم پایین و خواستم برم سمتش که یهو در باز شد و من بلند داد زدم:

- عه مواظب باش!

خوشبختانه برفی سریع دوید اون‌ور و بعد مانی داخل اتاق شد و متعجب نگاهم کرد.

- چته؟ چرا داد می‌زنی؟

- نزدیک بود بچه‌م رو لِه کنی بشر!

ابرویی بالا انداخت و به برفی‌ای نگاه کرد که داشت پاش رو می‌مالید به سرش. خم شد و بغلش کرد و بعد اومد سمتم.

- چه خبر؟

نشستم روی تخت و گفتم:

- چه به فکر من شدی!

نگاهم کرد و گفت:

- جون به جونت کنن آدم نمی‌شی نه؟

نیشخند پهنی زدم.

- نه.

سری از روی تأسف برام تکون داد و نشست کنارم روی تخت.

- سام و تیرداد کِی برمی‌گردن؟

موهای برفی رو ناز کرد و گفت:

- نمی‌دونم! یه سؤال، تو فیلمته که هی می‌چسبی به سامیار یا واقعاً... خب، ولش کن حالا تو فقط جواب بده.

- جواب نمی‌دم.

یهو چنان با کف دستش کوبید به کمرم که مطمئنم ستون فقراتم رو قورت دادم! براق شدم سمتش و داد زدم:

- چته سادیسمی روانی تیمارستانی؟

- آخر کدومم خب؟

- همه‌ش حمال!

پوزخند صداداری زد که عصبانی‌تر شدم و محکم کوبیدم به شکمش که رفت تو شوک و بچه‌م برفی رو همین‌طور رها کرد.

- این هم به‌خاطر اینکه زدی قطع ‌نخاعم کردی!

با چشم‌های گرد نگاهم ک...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب حربه‌ی احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی