فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

حربه‌ی احساس

قسمت: 31

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۳۱

مکث کرد و بهم خیره شد. چند لاخه از موهام رو از صورتم کنار زد و زمزمه کرد:

- باهام چیکار کردی آخه تو دختر ساده؟

منم بهش خیره شدم و زمزمه کردم:

- تو خودت باهام چیکار کردی؟

بلند شد. روی تخت نیم خیز شد و تقریبا روی من اومد اما وزنش رو روم ننداخت. گفت:

- برام ازاردهنده‌س رها...

پرسیدم:

- چی؟

روی تخت سمتم حرکت کرد. دقیقا روم بود و مقابل صورتم خم شده بود. آروم گفت:

- اینکه نمیتونم داشته باشمت.

نشستم و به تاج تخت تکیه دادم که بیشتر بهم چسبید. گفتم:

- منم همینطور!

بهم نزدیک شد. نزدیک نزیک و روبهم گفت:

- برخالف همه عزیزم، تو خودت میتونی این اجازه رو بهم بدی.

سرش رو کج کرد. آروم زمزمه کردم:

- اجازه بدم؟

بعد با خودم فکر کردم: عزیزم؟!

چیزی نگفت و نگاهش صورتم بود. منتظر بود. منظورش رو میدونستم چیه و حتی نیازی به فکر کردن هم نداشتم. من میخواستمش و این اجازه هم بهش میدادم.

نیم خیز شدم. سمتش خم شدم و دستم رو روی صورتش گذاشتم. بهش خیره شدم و با قلبی که به تندی میزد آروم گفتم:

- اجازه میدم..!

به محض اینکه این کلمات از دهنم بیرون اومدن سریع فاصله صورت‌هامون رو پر کرد. دستش توی موهام فرو رفت و با دست دیگه‌ش کمرم رو گرفت و من رو به خودش چسبوند.

منم کم کم راه افتادم. دستام آروم دور گردنش حلقه شدن و همراهیش کردم. چقدر برام لذت‌بخش و شیرین بود.

کنارش بودن و این بو+سه انگار یه نعمت بزرگ بودن.

یهو منو انداخت روی تخت و روم خیمه زد و گفت:

- رها، میخوام تا آخرش برم. میخوام تمومش کنم. میذاری؟

اصلا، اصلا نمی‌تونستم تو اون شرایط نه بگم یا حتی فکر کنم. فقط خم شدم و یقه ل...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب حربه‌ی احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی