حربهی احساس
قسمت: 26
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۲۶
با خودم پوزخند زدم. من رو باش الان فکر میکردم منتم رو میکشه! شتر در خواب بیند پنبهدانه! بله!
عینکم رو در آوردم و چشمهام رو بستم. سعی کردم بخوابم و کمکم داشتم موفق میشدم که بعد از گذشت پنج دقیقه یهو در اتاق باز شد. لای پلکم رو باز کردم و سام رو به همراه یه مستخدم دیدم.
- بذارش رو میز کنار تخت.
مستخدم سینی بزرگی رو گذاشت روی میز کنار تختم و با اشارهی سام رفت بیرون و در رو بست.
- بلند شو!
کلافه پوفی کشیدم و نشستم. به سینی پر از غذا نگاه کردم و سام گفت:
- بخور!
متعجب نگاهش کردم.
- چی؟!
دستبهسینه شد.
- گفتم که من حرفم رو تکرار نمیکنم.
اخم کردم. بعد بدون مخالفتی چون اصلاً حوصلهش رو نداشتم، سینی رو برداشتم و گذاشتم جلوم.
- میگو؟
- چیه؟ لابد پاستای خرچنگ یونانی میخوای!
صورتم رو جمع کردم.
- ایش!
- پس حرف نزن!
یه تیکه میگوی سرخشده رو با چنگال برداشتم و گفتم:
- باز حداقل لاوراکی گریلشده رو ترجیح میدم!
سام ابرو بالا انداخت و گفت:
- ماهی خاردار دوست داری؟
زیر لب زمزمه کردم:
- برو بابا!
و میگو رو داخل دهنم گذاشتم.
سام به دیوار منتهی به در دستشویی تکیه داد، دستبهسینه شد و پای چپش رو به دیوار تکیه داد و بهم زل زد. من هم سرم پایین بود و مشغول خوردن. اشتهام داشت کور میشد بهخاطر نگاه خیرهش!
- ببین من دارم میخورم، تو که نمیخوری!
سؤالی نگاهم کرد که کلافه چنگال رو انداختم تو بشقاب و رو بهش گفتم:
- بابا جان میگم من در حال خوردن غذام؛ ولی انگار تو داری من رو میبلعی!
نیشخندی رو لبش نشست.
- خوردنی که هستی.
چشمهام گرد شد که نیشخندش از بین رفت، اخم محوی کرد و اومد سمتم. بستهی قرصی از داخل سینی برداشت و انداخت رو پام، لیوان لیموناد هم جلوم گرفت و گفت:
- بخورش، بهتر میشی.
و بعد رفت سمت در، بازش کرد و رفت بیرون و در رو بست.
مرد مهربون من! مهربو...
کتابهای تصادفی


