فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

حربه‌ی احساس

قسمت: 13

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۱۳

- هوی بیدار شو دیگه! یعنی به نره‌خرس گفتی زکی!

با صدای زِرزِرهایی که می‌اومد چشم‌هام رو باز کردم و به الدنگی که تو چهارچوب در ایستاده بود، نگاه کردم.

همون مردی بود که تو اون اتاق سلول‌مانند دیده بودمش؛ همون ایرانیه.

غلت زدم طرفش و گفتم:

- خب بشر، مگه نمی‌بینی یه انسان اینجا خوابیده؟

- فعلاً که انسانی نمی‌بینم، یه خرس می‌بینم.

اخم کردم.

- بی‌شعور!

اون هم اخم کرد و گفت:

- بسه دیگه وِروِرکردن! بلند شو راه بیفت‌!

- چرا؟

برگشت طرف در و جواب داد:

- آقا دارن میان.

و رفت و در رو بست. پوفی کشیدم و غلت زدم.

دلم اتاقم رو می‌خواد با تخت نرمم، نه این سنگ رو. کلافه از جام بلند شدم و نشستم رو تـخت ملقب به سنگ. زل زدم به دیوار روبه‌روم و با پایین لباسم ور رفتم.

آقا؟! هِـه! آقا دارن میان؟

پوفی کشیدم و بعد از برداشتن عینک داغونم و زدنش به چشم‌هام، بلند شدم و رفتم سمت دست‌شویی. آبی به دست و صورتم زدم و اومدم بیرون. نگاهی به خودم تو آینه انداختم. به‌به! موهای ژولیده، صورت زخمی، عینک خراش برداشته و لباس‌های پاره و خاکی. چقدر شیک و زیبا هستم من!

رفتم سمت در و بازش کردم و حرکت کردم سمت اتاق آنید. بدون درزدن، عین خر سرم رو انداختم بالا و رفتم داخل که صدای جیغش بلند شد و تو یه حرکت شلوارش رو کشید بالا.

با چشم‌های گرد نگاهش کردم که غرید:

- معنی درزدن رو بلدی؟

- نه متأسفانه.

چپ نگاهم کرد و رفت سمت آینه.

به شلوارش نگاه کردم.

- شلوار از کجا آوردی؟

- اینا بهم دادن.

- پس من چی؟

- تو نخودچی. دادن چون شلوارم خونی شده بود؛ تو چی؟

- پیچ‌پیچی.

عاقل‌اندرسفیه نگاهم کرد و بعد گفت:

- رایگان نباف ‌‌و راه بیفت که الان صداشون درمیاد.

- الان توقع داری من با این سرووضع برم پیش سامیار راد بزرگ‌ترین، معروف‌ترین و خطرناک‌ترین تبهکار اینجا؟

ابرویی بالا انداخت و به سرتاپام نگاه کرد، گفت:

- خوبی بابا، مهمونی که نمی‌خوای بری.

قبل از اینکه بتونم اعتراضی کنم، دستم رو کشید و از اتاق زدیم بیرون.

وسط راه، این نره‌غول ایرانیه هم باهامون همراه شد. اینا فکر می‌کنن ما الان می‌خوایم فرار کنیم یا دزدی؟!

رفتیم به طبقه‌ی قبلی و ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب حربه‌ی احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی