حربهی احساس
قسمت: 12
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۱۲
اگه قبول کنن، هم من و آنید زنده میمونیم، هم اینجا میمونیم و هم کارهام باعث میشن اعتماد اینها جلب بشه. این نقشه اگه عملی بشه، عالی میشه. منتظر زل زده بودم به تیموری و منش که بهم خیره بودن.
منش گفت:
- تموم شد بالاخره حرفات؟
- بله، شد.
- خوبه؛ چون وقت حرف نیست و وقت قتله.
و کلتی از کمربندش بیرون آورد.
رفتم تو شوک که تیموری سریع اومد سمتش، کلت رو ازش گرفت و گفت:
- چیکار میکنی تو؟! نشنیدی چی گفت؟ این میتونه برامون مفید باشه، همونطور که این چند روز بود. میدونی اگه اون مموری رو پیدا نکرده بودیم چی میشد؟ یا اگه اون رم رو از اون مردک کش نرفته بودیم چه کارایی میتونست بکنه؟
منش عصبی گفت:
- اما اون یه متجاوز بیش نیست مانی، باید بکشیمِش!
سریع گفتم:
- که فرصتای طلاییت رو از دست بدی جناب منش؟
هر دو برگشتن و نگاهم کردن.
اوم از خودم خوشم اومد! دارن انگاری قانع میشن، دودل هستن و این کاملاً واضحه.
سؤالی نگاهش کردم که کلافه پوفی کشید و رو به تیموری گفت:
- بسیار خب! من نمیدونم، هر غلطی میخوای بکن؛ اما خوب میدونی که تو تصمیمگیرندهی این موضوع نیستی، سام باید بگه!
و بعد کلتش رو از دست تیموری قاپید و از اتاق رفت بیرون.
به تیموری نگاه کردم که اون هم نگاهم کرد. کلافه بود. اومد سمتم و بازوم رو گرفت و کشید سمت در.
- کجا باز؟
- سر جای قبلیت تا اطلاع ثانوی.
پوفی کشیدم و اون من رو از اتاق کشید بیرون.
- حداقل بذار دوستم رو ببینم.
- خیر.
دوباره من رو برگردوند تو اون ساختمون دلگیر و اون اتاق خفه. عصبی یه گوشه نشستم و اون هم در رو قفل کرد و رفت.
پوف!
پوزخند زدم. این هم از ماجرای مأموریت ما!
***
- آقایون جنتلمن؟ شیکپوشان؟ عزیزان؟ جذابان؟ خوشگلان؟
دیگه صدام رو بردم بالا:
- احمقان؟ بیشعوران؟ حمالان؟ چلغوزان؟ هوی! کجایین پس؟!
یهو در بهشدت باز شد. چون من دم در بودم، شوت شدم عقب و با پشتم رو زمین فرود اومدم.
- آخ!
پشتم رو گرفتم و لبم رو گزیدم. با حرص بهسمت در نگاه کردم.
- چه مرگته خب؟
منش که اونجا ایستاده بود، ابرویی بالا انداخت و نگاهم کرد. سرم رو سؤالی تکون دادم.
- هان؟
بعد بلند شدم و عینکم رو تنظیم کردم و رو کردم سمت منش:
- خب الان مشکلت چیه چلغوز؟
- ا...
کتابهای تصادفی
