فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

حربه‌ی احساس

قسمت: 3

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۳

آنید از اون موقع تا حالا عین لال‌ها یه جا نشسته بود و فقط به بحث ما گوش می‌کرد.

رو به صوف گفتم:

- صوف!

تذکر داد:

- آع... صوف نه، رئیس صوفیه. قرار نیست اسم رئیست رو مخفف کنی!

پوفی کشیدم.

- رئیس، من واقعاً شرمنده‌م. اصلاً متوجه‌ این موضوع نشدم؛ ولی جبران می‌کنم، قول می‌دم.

- هِم! که جبران می‌کنی، ها؟!

سرم رو پایین انداختم.

- بله.

- خوبه خوبه! بسیارخب! پس حالا که قصد جبران داری، صبر می‌کنی تا رابطا از اون‌ور برامون اطلاعات رو بفرستن، بعدش تصمیم می‌گیرم چی‌کار کنی.

- چشم!

- خوبه؛ مرخصی!

بدون نگاه‌کردن به آنید که می‌دونستم از اون لبخندهای مسخره‌ی تمسخرآمیز رو لبشه، عقب‌گرد کردم و از اتاق بیرون زدم.

عصبی به طبقه‌ی دوم رفتم و رو به اتاقم ایستادم، کارت مخصوص رو رو به چشمی نگه داشتم و در باز شد. رفتم داخل و در رو کوبیدم.

لعنتی! گندم زدم.

به‌سمت میز توالت رفتم و در همون حین عینکم رو درآوردم و روی میز پرت کردم. عصبی روی صندلیش نشستم و به انعکاسم داخل آینه زل زدم.

تو چرا این‌قدر گیجی؟ هان؟! چرا این‌قدر خنگی؟ چرا همیشه گند می‌زنی به همه چیز؟

بذار بشمارم تا حالا چندتا مأموریت آخرش گند زدم؟ ده‌تا؟ بیست‌تا؟ شاید بیشتر!

باید این بی‌حواس‌بودنم رو ترک کنم، آخرش هم کار دستم می‌ده و صوف من رو با تیپا میندازه بیرون.

صوف! صوف!

کلاً خارجی‌ها همه بی‌اعصابن! اصولاً باید خونگرم باشن آخه! حالا این صوف...

حیفه تو که اسپانیایی هستی، بدبختِ عصبی! حالا اگه من مثلاً یه اسپانیایی بودم... هِم، چی می‌شدم واقعاً؟! ولی نیستم؛ من نه یه دختر خارجی‌ام، نه یه دختر باخونواده. من یه بیچاره‌م، از همون بچگی. اگه شانس داشتم، بابام اون‌جوری درنمی‌اومد. با یادآوری بابام، پوزخند تلخی گوشه‌ی لبم نشست. بابا! چقدر این کلمه رو براش دور می‌بینم. اون یه آشغال به‌تمام‌معنا بود، یه آشغال عوضی! یه عملی کثیف!

هنوز صحنه‌ی مرگ مامانم جلو چشممه که چطور اون سرش داد می‌زد و درنهایت کنترلش رو از دست داد! که چطور از آشپزخونه‌ی کوچیکمون یه چاقوی کثیف آورد و هجوم برد سمت مامان و بعد...

بغض کردم. مامانم! کجایی آخه الان؟ اون بالا؟ داری می‌بینی؟ می‌بینی که از دست اون شوهر کثافتت به چه کارهایی افتادم؟!

چقدر کتکم زد، چقدر دری‌وری بارم کرد. هزارتا از دوست‌های آشغال‌تر از خودش رو آورد و هنوز من اون نگا‌ه‌های کثیفشون رو یادم نرفته؛ حتی خود عوضیش، خودش هم بهم چشم داشت. بابای آشغالم بهم چشم داشت. من یه دختر ۱۸ ساله‌ی تنها و بدبخت بودم و پدرم بهم به چشم یه بازیچه برای ارضای شهوت‌هاش بهم نگاه می‌کرد، به دخترش.

ترسیدم. هر ثانیه تو اون خونه درخطر بودم، هر لحظه ممکن بود اون عوضی بهم صدمه بزنه. بهم تجا...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب حربه‌ی احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی