اصیل و خونخوار
قسمت: 34
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
خشونتشون رو تماشا میکردم که متوجهِ نفسنفسزدنهای از عصبانیت آیوان شدم.
یکهو شونههام رو به عقب هل داد که از پشت بهش چسبیدم و اون سرش رو سمت گردنم آورد و تو یه حرکت، دندونهاش رو داخل رگم فرو کرد. رگم رو پاره کرد و خونم رو با خشونت مکید.
از شوک، جیغی زدم که بین فریاد کامرون و لنو و جیغهای جنی و سینیتیا گم شد.
ایزابلا با چشمهای گرد نگاه میکرد و حتی سربازهای پشت سرشون هم شگفتزده شده بودن.
بالاخره خونم بند اومد. آیوان سرش رو بلند کرد. با دهن خونی، به ملکه و بقیه خیره شد و بعد خیلی ناگهانی پرتم کرد و سمتشون هلم داد که جلوی پاشون پخش زمین شدم.
با ناباوری به گردن خونیم دست زدم که ملکه و بقیه با عجله سمتم اومدن و کنارم زانو زدن.
آیوان با صدای کلفت و عصبیش داد زد:
- این هم مدرک برای اثبات حرفم. حالا هم میگین دروغگوام؟ که این دختر مال من نیست؟ حالا یه سند امضاشده جلوتونه. خودش سند و خون روی گردنش امضا که ثابت میکنه این دختر مال منه و هر چیزی که مال منه، هرگز ازم گرفته نمیشه.
آیوان حرف میزد. ملکه و بقیه نگاهش میکردن و همه از حرفهاش خوف کرده بودن؛ اما من فقط مات و مبهوت و همونطور که دستم همچنان روی گردنِ خونیم بود، به نقطهای نامعلوم خیره بودم و چیزی مدام توی سرم میچرخید: «آیوان گردنم رو گاز گرفت و خونم رو مکید.»
***
- افسانه؟ افسانه خواهش میکنم بیا بیرون!
این صدای فاطمه بود.
- دختر خوب، آخه تا کِی میخوای گوشهی تختت کِز کنی و هیچحرفی نزنی و از اتاق هم بیرون نیای؟ این کار رو با خودت نکن افسانه.
این هم سیسیلی بود.
- دختر دلیل نمیشه که چون حالا آیوان از رگت خورده و تو دیگه خواسته و ناخواسته مال اونی، اینطور خودت رو عذاب بدی. کافیه دیگه.
و این هم صدای آنی بود.
اونها پشت در قفلشدهی اتاقم مدام حرف میزدن و من ف...
کتابهای تصادفی
