فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اصیل و خونخوار

قسمت: 29

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

اصیل و خونخوار، چپتر ۲۹

بهم خیره شد و اضافه کرد:

- تو هم یه دختری. وقتی شنیدم یه دختر دیگه هم به قصر اومده واقعاً خوشحال شدم و لطفاً نترس. من کاری به دورگه بودنت و قوانین ندارم.

تای ابرویی بالا انداختم که گفت:

- می‌دونم که به‌عنوان اولین برخورد، زیادی وارد حاشیه شدم؛ اما...

نفس ‌عمیقی کشید و ادامه داد:

- خب... نیاز داشتم.

با اینکه یه خونخوار بود، اما بهش احساس بدی نداشتم. لبخند زدم و گفتم:

- درک می‌کنم.

بهم نگاه کرد و متقابلاً لبخند زد. از یه خونخوار بعید بود.

لبخند هنوز روی لب‌هام بود. نگاهم رو به چمدون دوختم. نفسم رو به بیرون رها کردم و با هردو دستم، روی زانوهام ضربه‌ی آرومی زدم و گفتم:

- خب، من باید دنبال یه باتری باشم.

بعد به سیسیلی نگاه کردم که گیج پرسید:

- باتری؟

موبایلم رو برداشتم و جلوش گرفتم و گفتم:

- می‌خوام این رو شارژ کنم.

به موبایل نگاه کرد و متفکر گفت:

- این... همون چیزه... آم... تلف... نه! نه این نبود. تیلیفون؟ تیلفین؟

خندیدم و گفتم:

- تلفن.

ابروهاش رو بالا انداخت و آهان کش‌داری گفت.

- اینجا پریز برق نداره؟

متعجب نگاهم کرد که جوابم رو گرفتم.

- نه، نداره انگار. منبع برق؟

قیافه‌ش مبهم‌تر شد. عجبا! خون‌آشام‌ها چه فرهنگ عقب‌افتاده‌ای دارن!

کلافه نگاهش کردم و نفسم رو بیرون فوت کردم که یهو یه ایده به ذهنم رسید و نیشم باز شد.

سریع کیف فاطمه رو که هنوز بهش نداده بودم، سمت خودم کشیدم و زیپش رو باز کردم. موبایلش رو درآوردم و قابش رو باز کردم. باتریش رو درآوردم و بعد از اینکه قاب موبایل خودم رو هم برداشتم، باتری‌ها رو عوض کردم.

باتر...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اصیل و خونخوار را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی